ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
توان دادم ز کف بهرت ضعیف و ناتوان گشتم
بهاران چهرهای بودم کنون همچون خزان گشتم
اِرٓم را سرو نازش من، گل نرگس به دامانم
مپندارم چنین بودم که اکنون چون رزان گشتم
کویر پر درختم من، نباشد خاک من بی بر
چو قدرم را ندانستی به دنیا پیر از آن گشتم
امیدم بر تو بود ای گل، که فرداها تو را دارم
کنون با مرغ تنهایی انیس و همزبان گشتم
ز گِل گُل شد، ز گُل مُل شد به بویش آمدی امشب
خدا را بین که پیری شد تو را دیدم جوان گشتم
غروب شام دیروزم طلوع صبح امروزم
به یخبندان تنهایی چو رودی من روان گشتم
فروغ قاسمی
نگاهم کن نگاهی زان دو چشم مست رویایی
نگاهی کاندران بینم دو صد امواج شیدایی
نگاهم کن سراپا شوق دیدارم به دیدارت
به دیدارم بیا بشکن همه تندیس زیبایی
ستاره گر شود باران بریزد بر سر و رویت
تو چون الماس رخشانی به زیر آن هویدایی
همه هفت آسمان آید زند بوسه به دستانت
که چون تو من کجا یابم مثالی یا که همتایی
فروغ قاسمی
تو گویی روز و شب عمرم تمام است
امید و آرزو نقش بر آب است
فلق بینی تو مهر خاوری را
بگویی این شفق باشد سراب است
نداری عشق و امیدی به فردا
همه دیروز و امروزت خراب است
چرا رنگ کبود و سرد پیری
به رنگ عشق رو کن تا شباب است
به امید خدا در سعی و کوشش
به راه عارفان رفتن صواب است
به شادی زندگی کن تا توانی
که عمر زندگی همچون حباب است
فروغ قاسمی
نوای تار محزونی شنیدم
به سر تا اوج لا والله دویدم
به سان یا س پرپر در بهاران
میان کوچهٔ یلدا پریدم
همه در دستشان یک شمع خاموش
به سقاخانه هم نوری ندیدم
به بازار پری رویان شبخیز
دعایی دادم و کِلکی خریدم
نوشتم بر دروازهٔ عشق
که جز نور حقیقت من ندیدم
مگر دادی مرادم را تو امشب
که اسماعیل جان را سر بریدم
همه میخانهها محراب عشق است
به نامت جام می را سرکشیدم
فروغ قاسمی
غصه خوردن در غم و ماتم نشستن
از همه یاران بریدن دل گسستن
قهر با خود دل به تنهایی سپردن
یا که دیدن آینه آن را شکستن
بر در بر دروازه شهر محبت
بهر خویش و آشنا غداره بستن
همتی کن این همه درد است و ماتم
بایدت از گوشه غمخانه رستن
بایدت از نو تولد چون جوانه
باید از خواب گران آسوده جستن
فروغ قاسمی
پر پرواز ندارم که زنم بال و پری
چون کشم پر به رهت ای گل یاس سحری
مینشینم به لب پنجره باز خیال
تا پرستوی بهاری ز تو آرد خبری
گر بیایی ز وفا بر در این خانه دمی
بزند برق نگاهت همه جا را شرری
کوچه پس کوچه دل پر ز غبار غم دل
سازم از بهر تو با اشک بلورم کپری
گرد خورشید رخت شام سیه حلقه زده
شب ما را نبود از مه تابان اثری
فروغ قاسمی
گل نشکفته سرمازده فصل بهاری
همچو آهو به کمندی، تو به دامی، تو شکاری
همه جا حیله و تزویر و دو رنگی و ریا
خوش بر احوال تو کز رنگ و ریا فاصله داری
گه بر اوج فلکی رفته و چون نقطه نوری
گه سر سفره دونی، فقیری و نزاری
می کشی بر در و دیوار زمانه خط بطلان
چه کنی؟ ارث بر خام خیالان تباری
فروغ قاسمی
عمرم همه به سر شد، در انتظار رویت
مجنون ترم ز مجنون سرگشتهام به کویت
من جام جان ز عشقت خالی نمیتوانم
خون میخورم ز دست دردی کش سبویت
خاکسترم تو دیدی بر روی آتش دل
جان میدهم برایت خوردم قسم به مویت
در شرجی غم تو گم کردهام دلم را
دیری بود که هر شب هستم به جستجویت
بر آرزو نبستم درهای خانه دل
ریزم شراب جان را در جام آرزویت
گفتی دلت نبردم با دیگران چه گویی
حاشا کنم عزیزم کی ریزم آبرویت
فروغ قاسمی