| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
آسمان
کاسهایست پر از رویا
و ماه
سنگی سپید
که در آن افتاده
و موج میسازد
کودکی
با کفشهای کوچک نور
روی بام تاریکی قدم می زند
هر قدمش
جرقهایست
که ستاره ای را نقاشی می کند
در دنج ترین گوشهی شب
گلی سرخ
از نفس سکوت می روید
و عطرش
پرندههای خواب را
به پرواز میکشد
کاش
دست های کوچک کودک
آنقدر بلند می شد
که ماه را بچیند
در جیبش بگذارد
و کنار گل سرخ
برای همیشه
نگه دارد
تا قاب رویا زنده
بماند
زهراامیریان
فکر من هر ثانیه در حال تغییرست ولی ،
هر ثباتی میرسد در هستی و افکار توست
قلب من هر ضربه اش دیکته متر زندگی
ریتم و قافیه اش قصه عشق من به توست
زندگی گر درد و درمانیست روی سکه ای
عشق ،غیر از تو آن رویش، درمانش به توست
تا ابد هم فکر من اینجا بماند میتواند
راه دوری ز این فکر گرمی دستان توست
سجاد ابراهیمی
عشق را در چشم ِ زیبای ِ تو باور میکنم
عشق را بازیچه ی افلاک و اختر میکنم
این دل ِ آشفته را، در حلقهی غم میکشم
با خیالت باز هم غمنامه از بر میکنم
من که در دریایِ چشمانت شناور گشته ام
بوسه ای در کنج لب هایت شناور میکنم
عشق و مستی و جنون ، افسانه ی این عشق چیست ؟
با دل دیوانه کز سودای او سر میکنم
در دلِ شب آرزوهایی که پنهان بود را
حسرت چشمِان بیدارم میسّر میکنم
این چه شبهایی ست که در هاله ی مهتابِ صبح
اشک ِ حسرت را در آغوش تو باور میکنم
آه!در این باغ سرسبز خزان ،تا صبحدم
عطر ِ گیسو را به برگِ گل معطر میکنم
بوسهای از شوق در آغوش ِگرمت آرزوست
در خیالم مینشینم با تو لب تر میکنم
امین طیبی
حتی اگر نباشی ، دنیا ادامه دارد!
دردا که درد امروز فردا ادامه دارد
بعد از تو خاطراتت ماندند تا بدانم
گیرم به شکل کابوس رویا ادامه دارد
افسانه چون خود عشق پایان نمی پذیرد
حتی در این تغزل نیما ادامه دارد
صدها جمال هر روز چین میخورند اما
تا جذبه ی جنون هست لیلا ادامه دارد
سر در هوایی موج او را به صخره کوبید
اما بدون او هم دریا ادامه دارد
عشق است و راه دورش راهی که در دل ما
جایی اگر نباشد بی جا ادامه دارد
غلامرضا طریقی
پاییز و بهار، ماجرا ها دارند
این عاشق و معشوقِ به چاه افتاده
این رفت، سه ماه دیگر آن دنبالش
با پای پیاده تازه راه افتاده...
عرفانپارسا
زندگی باغیست پنهان در درونِ هر وجود،
هرکه آگاهش شود، یابد بهشتِ بیحدود.
ریشه در خاکِ تجربه، برگ در بادِ خیال،
شاخهاش رو سویِ بالا، میرسد تا عرشِ بود.
رشدِ انسان، بیکرانهست چو دریایِ شعور،
میبرد جانش به جایی کز زمان آید فرود.
هر نفس، فرصتِ تکرارِ تولد در خویش،
هر نگاه، آینهای از دلِ ناپیدا نمود.
زندگی یعنی شکفتن، در تمامِ بود و نیست،
در زمین و آسمان، در جسم و در روح و شهود.
محمد قاسمی

