| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
"دوستت دارم ..."
نقطه چرا گذاشته ؟
دوستت دارم سه نقطه،
سه نقطه ی فراره،
یعنی دوستت نداره !
یعنی به دیگران هم،
مثل شما نوشته:
"دوستت دارم ..."
یعنی به جای نقطه، هر اسمی جاش نشسته !
فرداست که مدعی شه،
سه نقطه رو دوست داشته !
سما سمین
مرا آن رنج و افسوس زمانه پیر کرد
مرا آن نگاه و افسون زنانه کور کرد
مرا آن حرف و تحقیر زمانه کر کرد
مرا آن سخن و ناگفتههای دلم لال کرد
مرا آن پستی و پوچی زندگیم سیر کرد
مرا آنان از زندگی خسته کردند
مرا آنان شبیه یک دیوانه کردند
مرا آنان تبدیل به ویرانه کردند
مرا آنان به زخم خویش گرفتار کردند
مرا آنان از درد خود بیمار کردند
مرا آنان در تن زندانی کردند
مرا آنان اسیر در میخانه کردند
مرا آنان دلزده از عشق کردند
مرا آنان از زیستن بیزار کردند
مرا آنان چنین بیچاره کردند
مرا آنان هزار بار کشتند و زنده کردند
ابوالفضل پورحسن
وای از آن لحظه که یاد تو بیوفتد به سرم
بغض در سینه و من آواره و دربدرم
مینشینم به شب و سوزِ هجران به دلم
بی تو ای جان و جهان، خسته و دربدرم
شبِ تنهایی و چشمِ تَر و دلخسته ی من
اشک جاری شد و من از وصالت بی ثمرم
بی تو هر لحظه به آن کوچه همی مینگرم
شاید از راه رسد، مرهمی بر دل و بر جگرم
صبر میجویم و اما خبری نیست زِ تو
دل به هر سو بنگرد، بی ثمر و بی خبرم
هر شب از شوق وصالت به دعا دست زنم
لیک جز حسرت و هجران، نرسد در نَظَرَم
محمد پارسا
ما دو قطره ی بارانیم که به هم پیوستیم و رود شدیم
دوستت دارم چون پیوندِ ناگسستنیِ نور و روشنایی که هرگز جدا نمیشوند
و تو، ای آفتابِ زندگیام، تاریکیهای دلم را میزدایی و گرما میبخشی
در هر نفس، با تو دوباره متولد میشوم و زندگی را تازه میفهمم
که عشق، هنرِ زیستن است و تو استادِ بیهمتای این هنری.
حسین گودرزی
دوستت دارم چون شعری که هرگز پایان نمییابد و همیشه تازه میماند
در دفترِ روزگار، با مرکبِ عشق، داستانِ ما را مینویسم
و تو، ای خوشنویسِ قلبهای آشنا، خطهای زیبایی بر صفحه ی وجودم میکشی
پاییز، برگهای طلاییاش را به پایمان میریزد تا راهی فرشکند
و ما در مسیرِ عشق، قدم میزنیم و به ابدیت میرسیم.
حسین گودرزی
کی که سحرگهان رسد تا که رسم به کوی تو
در همه شب که من بدم در غم جستجوی تو
اه که ندانم این حیات کی به شب سیه رسید
شان و غرور دل شکست در برخلق و خوی تو
هم چوی اسیری در قفس اهی کشیدم هر نفس
گاهی به روی ماه تو گاهی به بند موی تو
ای گل باغ عشق من ای مه مهلقای من
خنده نما به روی من خنده کنم به روی تو
تشنه خنده توام گم شده در سراب منم
لطف کرم نما صنم سر کشم از سبوی تو
یک نظر افکنی مرا صد نظر افکنم ترا
بنده مسندت شوم چاکر درب کوی تو
دفتر عشق را ببند ناله و زاریت بس است
عاقبت این سروده ها می برد ابروی تو
قاسم بهزادپور
جانان من
تمام تاریخ تولدها اشتباه ثبت شده است
آدمی زمانی متولد میشود که عاشق شود
و عشق نه به معنای یافتن دیگری،
که به معنای یافتن خود در چشمان دیگریست
پس هر زمان عاشق شدی تولدت مبارک است
و چه بسا زندهگانی که هنوز متولد نشدهاند...!
جمیله اتکالی شربیانی
