ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مرد!
چشمهایت را از خاکستر برکَن.
افکارِ پوچ قارچِ تاریکیاند؛
بسوزانشان.
غم، مسریست؛
سطر به سطرِ روز میدود.
شادی را باید شکار کرد
با دستانِ همین لحظه.
شمشیرت را
که زیر غبارِ سالها میپوسد
از نیامِ فراموشی بیرون بکش؛
تیزش کن
بر سنگِ تجربه.
رنجِ روزگار
بچهگربهایست در پوستِ شیر؛
سایهٔ تیغت را که ببیند
عقب میرود.
کوروشها، چنگیزها…
آمدهاند و رفتهاند.
اگر بایستی،
تاریخت همین دیروز خواهد بود.
چرخِ آسیاب که ایستاد،
باد اگر مُرد،
آب اگر خشکید
پا در رودخانهٔ اراده بگذار؛
دستهای خودت را موج کن.
لبخند بزن
همچون فرمانده پیش از یورش؛
روحیه، پرچمِ میدان است.
برخیز،
و تیغِ آفتاب را
در آینهٔ چشمِ جهان بکش.
حمید رضا نبی پور