ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
چندین بار در دل شب
روی کاغذ سفید،
اسم تو را نوشتم،
اما هیچ کلمهای کافی نبود
برای توصیف تو.
شعرهایم همه نیمهتماماند
و تو همیشه
در انتهای هر جمله
به انتظار نشستهای.
یاد گرفتم که هیچ واژهای
چون تو،
در دل نمینشیند
و هیچ شعری
از عطر تو پُر نمیشود.
پس در دلم
شعرهایی دارم
که هیچگاه نگفتهام.
محسن اکبری نفس
هر شب
به قابِ خاموشِ تو پناه میآورم
مینگرم...
و تو، بیصدا
بیهیچ واژهای
تمام حقیقت را
در چشمانم میریزی.
محسن اکبری نفس
ز دل بنوازد این تنبور شمس جان
که هر زخمش نشان از راز بیپایان
صدایش چون بهار عشق میرویَد
به هر زخمه، شکوفا گشته این بستان
طنینش قصهٔ دلهای شوریدهست
نوایش چشمهای از نور بیپایان
به هر زخمه، دل از خود میرود پرواز
که روحش سر به محفل می زند حیران
نوایش از کران تا بیکران جاری
چراغی در شبِ جانهای سرگردان
به تار او خدا را میتوان دیدن
که هر لَرزش، نشانی شد ز عهد جان
نفس گوید به تنبور تو دل بستم
نوایش ماندگار است از ازل، تابان
محسن اکبری نفس