یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

میهن ای آرامِ جان بختت فروزان و بلند

میهن ای آرامِ جان بختت فروزان و بلند
از زمین و آسمانت دور بادا هر گزند

گر چه دریایَت گل آلود از هجومِ باد و بوران
در بهاری صاف و یکدستش کند آهنگِ باران

غم نخور جان کشتیِ ما بادبانش فاخر است
ناخدامان ریشه داری آب باز و ماهر است


وصله های پیکرت را بوسه باران می کند
باغِ خشکِ آرزویت را گلستان می کند

کوثر قره باغی

یکی در فکرِ فاشِ رازِ یارِ خوش گمان است

یکی در فکرِ فاشِ رازِ یارِ خوش گمان است
کسی دیگر نمک خورد و نمکدان را نشانـه
هر آنکه بَـرگـزیـده عزلت و بی هـَمـزبـانـی
دلیلـش را نـپـرس از رویِ عادت یـا بـهـانـه
که قـلبِ پـاره پـاره نـو شود دردش دوباره
بـلرزانـد وجـودش یـادِ خـنـجـر از زمـانـه
دلا هـرگـز پریشـان حال و بیدل را نیـازار
کـه آهِ بـی صـدایـش می گـدازد آشـیـانـه

کوثر قره باغی

هم وطن ره کج نکن که هر دومان از یک قماشیم

هم وطن ره کج نکن که هر دومان از یک قماشیم
خود نکو قیچی زنیم و کوکِ یکسان مستدام
ما سرآمد دَرزی و دیرینه برانی یَلیم
میزنیم بر تار و پودِمان یه وصله با دوام
اهلِ بند و قیچی ی خیاطِ این دوران نشو
لایِ چرخِ غم ستیزش سهمِ تو سوزن به کام

کوثر قره باغی

خواب دیدم آمدی دنیایِ من مِهراب شد

خواب دیدم آمدی دنیایِ من مِهراب شد
هدیه دادی رُز به چشمانم که دل سیراب شد
موج می زد سازِ بی آلایشی در دیده ات
محوِ پاکیِ دو چشمت گشتم و آن ایده ات


کوثر قره باغی

بـهـار آمده جانا سـمـن و عطرِ دل انگیز

بـهـار آمده جانا سـمـن و عطرِ دل انگیز
که دایر بشود شیوه ی دیرینه ی جمشید
به گوشش نرسـیده تَبِ انـدوهِ زمسـتـان
مبـادا که اشارت بکنـد چشمکِ خورشید
خوشا موسمِ نوروز که فرخنده و باقی است
به پاخیز و بِچین سفره ی دُردانه ی مهشید


کوثر قره باغی

گفتمت مطرب بیا سازی بزن غمگـینِ دل

گفتمت مطرب بیا سازی بزن غمگـینِ دل
آمدی بـا قـلبِ ویرانه ی من تـمـبک زدی؟
هر گه آمد مطربی تنـبور و تاری هَمـرَهَـش
سازِ خود زین کرده ای بر پشت و بر من چک زدی؟
گر چه تو مرهم به دل پنداشتم الحق بگو..
بَـهـرِ کـین از چه خـطایی بر دلم پاتَـک زدی


کوثر قره باغی

چو بدخواهی دلت خرّم ببیند

چو بدخواهی دلت خرّم ببیند
به کامَـت سفره ی اِغـوا بچیند
چنان رختَت، شود با تن هم آغوش
که ناگه جانِ تو با غم خورد جوش


کوثر قره باغی

از آن روزی که رفتی غِبطه ام دادی, مرا کُشتی

از آن روزی که رفتی غِبطه ام دادی, مرا کُشتی
همان لحظه که محنت کوله ام دادی, مرا کشتی
دگر لبـخنـدِ شیـریـن بـر لـَبـانِ من نکـرده گُـل
چه تلخندی بـه لبها هدیه ام دادی, مرا کشتی
به لُپ ها لاله گونی را دلیلش ضرب سیلی است
نِـقـابـی از ریـا بـر چـهـره ام دادی, مـرا کشتی
مَدارِ چشمِ مَخمورم به هر نقطه تـو را جویـد

غـبـار حسـرتی بـر دیـده ام دادی, مـرا کشـتی
چراغِ شب به جایت میزند سوسو نمی تـابـد
که بس از بی فروغی شبهه ام دادی, مرا کشتی
بَسی خسته, دَمی ترسـم, هَمی آشفته احوالـم
بیا کز ظلمت شـب سکـته ام دادی, مرا کشتی

کوثر قره باغی