یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در کوی طلب بی عشق بدل راهی نبری

در کوی طلب بی عشق بدل راهی نبری
روی نیاز باشدت نه که از بی پناهی ببری
در محفل دلشدگان غیر نیکوان جایی نبود
جز این عبث است راه به چاهی نبری


عبدالمجید پرهیز کار

نوروز بر اندیشه های کهنه جارو بزنیم

نوروز بر اندیشه های کهنه جارو بزنیم
بر وفق کردارنیک تکیه به بازو بزنیم
جای افکار پریشان پندار نیک یاور بکنیم
برگفتارنیک خود،حَکَم ترازو بزنیم


عبدالمجید پرهیز کار

ای اهل نظر رسید بر فریادم

ای اهل نظر رسید بر فریادم
که این آتش شوق افتاده بر بنیادم
تا کی به سکوت خود فریاد زنم
از دل کویری و محنت کش بیدادم


عبدالمجید پرهیز کار

چشمِ دل بدید که اسیر دنیایش شد

چشمِ دل بدید که اسیر دنیایش شد
با دیدۀ بسته پای به همرایش شد
با کوله ای از حسرتِ ناکامی بود
که چنین دربندِ اشاره وایمایش شد


عبدالمجید پرهیز کار

از اول شب ، طلعت صبح نمایان می شد

از اول شب ، طلعت صبح نمایان می شد
ازشوق دیدارخواب برچشم حرامان می شد
بامدادان چو گشود دیده بر روی جهان
با رفتن هرثانیه دل بیش ،جوشان می شد


عبدالمجید پرهیز کار

با شمع وجود خویش ضیافتی بکنم

با شمع وجود خویش ضیافتی بکنم
در معبد جان با خلوص عبادتی بکنم
با ایما گشایم باب استغاثت بر٫ دوست
با صد اشاره سوی معبود شکایتی بکنم


عبدالمجید پرهیز کار

چو ن شبنم صبح نشسته بر گلبرگی

چو ن شبنم صبح نشسته بر گلبرگی
ارغوانی و سفید و زرد یا هفت رنگی
خورشید چون برآید به باغ از بام سحر
شادان بخوان سرود زندگی با آهنگی


عبدالمجید پرهیز کار

هم چو سایه به بیگانه وخویش بی اثرم

هم چو سایه به بیگانه وخویش بی اثرم
همواره روان به هر سوی ودر بدرم
هم هستم و هم نیستم در جمع کثیر
گر هستم چرا از خود نباشد خبرم


عبدالمجید پرهیز کار