ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شوروشرافتاد بسرها ازدل بی باکی ما
بین دلشدگان ولوله شد به گریبا ن چاکی ما
هاتف از غیب خبرآورد که خواهد آمد
کاشک می دید حال من آن، مشتاق هلاکی ما
منٌت از ساقی ومیکده و مستی نمی باید دید
خوش توان رفت به مستی از خُم افلاکی ما
چاره کار بر آن است کزین شهر جان ببرم
تا نبینند رقیبان حاسد شب غمنا کی ما
داغ سی مرغ پریشان بر دلم هست آهی
بعد ما دشت آلاله بروید از تربت خاکی ما
عبدالمجید پرهیز کار
فرهاد صفت از سر وجان بگذ شتیم
هر دام که گستراند شیرین ،بدان پیوستیم
ما بودیم ودلی که از روی صفا
دنبال سراب زندگی ازدوجهان بگسستیم
عبدالمجید پرهیز کار
چون خُم دُر پنهان ومدام در جوشم
فریاد درون سینه دارم و خاموشم
دست بدارید ازخُم دورافتاده زخویش
گردل گشایم بینید درجوش وخروشم
عبدالمجید پرهیز کار
از عشق بر نیاید جز غصه وجدائی
نیست مرغ گرفتار از دامش رهائی
خوش بود به سبزه زارن وایامی که برکام
اکنون گلهای حسرت روئید درباغ آشنائی
پندم بگیر ای دل بازش نرو به این ره
ورنه چون اسیردردام ، دانه بود گدائی
عبدالمجید پرهیز کار
گفتم کیستی گفت عمرتو ودرگذرم
گفتم که درنگی گفت پای درسفرم
گفتم درخواب بودم دمی پای بدار
گفتا دیرنموده ای و کرد مختصرم
عبدالمجید پرهیز کار
افتادم وشکستم وبرخاستم بار دگر
در باور یاران نیفتاد غمم به نگر
ماندم در این سراچه در تنهائی
دیدند وشنید ند افسانه خون جگر
عبدالمجید پرهیز کار
باد صبا شدی که براهی کشانیم
مگذار مر ابه خویش که بر آهی نشانیم
بنشین برابرم ای دل وبکش غنجر غمت
اما میان تردید انتخاب چو کاهی نگردانیم
امید همچنان میدارم که بازم آوری به جان
ترسم امیدوار نسازی وبا نگاهی برانیم
اسپند وار بر آتشم ومی سوزم از حسد
با غریبه آشنا و مارا بر خواهی دوانیم
عبدالمجید پرهیز کار
این کهنه رواق از زمین کم شده است
از سنگینی بار زندگی خم شده است
هر برگ ز اوراق زرین دفتر عشق
آثار خونین دلی و اسیر غم شده است
بر گنجینه دل قفل زدم دیگر بار،زیرا
اسرار نهفته افشاء وهمه فهم شده است
عبدالمجید پرهیز کار