ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در کوی خوشبختی جائی برای ما نباشد
تقدیر این چنین است سنگ بنا نهادند
رفتم که بر بگیرم شوری ز شور بختی
گفتند طالع است از ابتدا نهادند
رفتم لبان دریا نوشم آبی ز لعلش
خشکید یا سراب است آبنما نهادند
آهی مکن شکایت از بخت وچرخ گردون
کار ازل در آفرینش روزی قضا نهادند
عبدالمجید پرهیز کار
نمی دانم پس از مرگم شعرم را که می خواند
دوستان یا نا آشنایان
یا عابری شب زده وباران خورده
چه کس با سر انگشت نمورش دفتر شعرم را
لمس خواهد کرد . .لیکن
دوست میدارم کودکان دفترم را اگر
بر دستشان افتاد دفتر نقاشی خود سازند
مبادا خواننده ای یا که مشتاقی
از شعر هایم که بوی گریه دارد....و
رد پای اشک هایم هست بخواند
و دلتنگ شود.....
عبدالمجید پرهیز کار
شوروشرافتاد بسرها ازدل بی باکی ما
بین دلشدگان ولوله شد به گریبا ن چاکی ما
هاتف از غیب خبرآورد که خواهد آمد
کاشک می دید حال من آن، مشتاق هلاکی ما
منٌت از ساقی ومیکده و مستی نمی باید دید
خوش توان رفت به مستی از خُم افلاکی ما
چاره کار بر آن است کزین شهر جان ببرم
تا نبینند رقیبان حاسد شب غمنا کی ما
داغ سی مرغ پریشان بر دلم هست آهی
بعد ما دشت آلاله بروید از تربت خاکی ما
عبدالمجید پرهیز کار
فرهاد صفت از سر وجان بگذ شتیم
هر دام که گستراند شیرین ،بدان پیوستیم
ما بودیم ودلی که از روی صفا
دنبال سراب زندگی ازدوجهان بگسستیم
عبدالمجید پرهیز کار
چون خُم دُر پنهان ومدام در جوشم
فریاد درون سینه دارم و خاموشم
دست بدارید ازخُم دورافتاده زخویش
گردل گشایم بینید درجوش وخروشم
عبدالمجید پرهیز کار
از عشق بر نیاید جز غصه وجدائی
نیست مرغ گرفتار از دامش رهائی
خوش بود به سبزه زارن وایامی که برکام
اکنون گلهای حسرت روئید درباغ آشنائی
پندم بگیر ای دل بازش نرو به این ره
ورنه چون اسیردردام ، دانه بود گدائی
عبدالمجید پرهیز کار
گفتم کیستی گفت عمرتو ودرگذرم
گفتم که درنگی گفت پای درسفرم
گفتم درخواب بودم دمی پای بدار
گفتا دیرنموده ای و کرد مختصرم
عبدالمجید پرهیز کار
افتادم وشکستم وبرخاستم بار دگر
در باور یاران نیفتاد غمم به نگر
ماندم در این سراچه در تنهائی
دیدند وشنید ند افسانه خون جگر
عبدالمجید پرهیز کار