یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گذرانت اگر بی می ومطرب گذرد

گذرانت اگر بی می ومطرب گذرد
روزگاری است که بر هر صنمی گذرد
محمل عمر گرت بجز بار محبت باشد
همچو کاهی است کز پی طوفان گذرد


عبدالمجید پرهیز کار

کو پاک کنی که پاک کنم سایه خود ز روزگار

کو پاک کنی که پاک کنم سایه خود ز روزگار
انکار کنم که بوده ام بر اریکه زمین ماندگار
هر کس که پرسید ز من مگوئید که بود
گر نشان گرفتند گوئید گردید رستگار


عبدالمجید پرهیز کار

این دفتر شعر بعد ما نا نوشته شود

این دفتر شعر بعد ما نا نوشته شود
اوراق دل نوشته ها از قلم خسته شود
ای کاشک دوستی ها چون کتاب عشق
پس از این همچنان آراسته پیوسته شود


عبدالمجید پرهیز کار

چه غصه ها که بدل هست وقصه نشد

چه غصه ها که بدل هست وقصه نشد
چه قصه ها که نا گفته به دیگرانم غصه نشد
مثال دل خُم در جوش بودیم و لب خندان
چه شب که درد بارید وبیان به عرصه نشد
خیال تو آمد به شب نشینی سو ت دلان
چو دید نیست خیالی در میانه رقصه نشد


عبدالمجید پرهیز کار

رازداری آئینه پیشه دیرینه اوست

رازداری آئینه پیشه دیرینه اوست
او هم وفا نکرد رسوا میکند مرا
آئین روزگار سنگ می شکند آئینه را
اقبال ما ببین آئینه مدام می شکند مرا

عبدالمجید پرهیز کار

نه طاقتی نه توانی نه بخت خوش رامی

نه طاقتی نه توانی نه بخت خوش رامی
که بر نشیند به تور ما دامی
گذشت با هَزاران وکودکی با شور
کنون ننشیند چکاوکی ز شوق بر بامی
روزگار ی میگذرد برمن نصیب دیو وددان
نمانده دلی که برسانم لبی بر لب جامی
روم به کوی مادر وخانه پدری که بود شور جوان
که بازستانم داد و بر آورم ز اشک خود کامی


عبدالمجید پرهیز کار

در کوی خوشبختی جائی برای ما نباشد

در کوی خوشبختی جائی برای ما نباشد
تقدیر این چنین است سنگ بنا نهادند
رفتم که بر بگیرم شوری ز شور بختی
گفتند طالع است از ابتدا نهادند
رفتم لبان دریا نوشم آبی ز لعلش
خشکید یا سراب است آبنما نهادند
آهی مکن شکایت از بخت وچرخ گردون
کار ازل در آفرینش روزی قضا نهادند

عبدالمجید پرهیز کار

نمی دانم پس از مرگم شعرم را که می خواند

نمی دانم پس از مرگم شعرم را که می خواند
دوستان یا نا آشنایان
یا عابری شب زده وباران خورده
چه کس با سر انگشت نمورش دفتر شعرم را
لمس خواهد کرد . .لیکن
دوست میدارم کودکان دفترم را اگر
بر دستشان افتاد دفتر نقاشی خود سازند
مبادا خواننده ای یا که مشتاقی
از شعر هایم که بوی گریه دارد....و
رد پای اشک هایم هست بخواند
و دلتنگ شود.....

عبدالمجید پرهیز کار