یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای عشق تو بهانۀ ای برای آوارگیم

ای عشق تو بهانۀ ای برای آوارگیم
هم شمع وهم بسان پروانگیم
میسوزم امشب وبازشب های دگر
پایان نشود فتنۀ تووسوزوبیچارگیم


عبدالمجید پرهیز کار

از چشم رفته ایم واز یادش هم

از چشم رفته ایم واز یادش هم
در سکوت اونامده ایم واصواتش هم
ما دیده به الطاف صفاتش داریم
قصه ها گفته وشنیده ایم وبازش هم
یک هبهِ نستاندیم از لبان شکرینش
برکوی اوچشم نهاده ایم به اهدایش هم

عبدالمجید پرهیز کار

در بازی عشق هزار معما هستی

در بازی عشق هزار معما هستی
از حل یک از هزار می رستی؟
گویند که عشق هست درذات وجود
اول بود آسان ،ازمستی آن کی جستی

عبدالمجید پرهیز کار

بِهِ اگر دلت با دل ما ، راهی می بود

بِهِ اگر دلت با دل ما ، راهی می بود
قبل آنکه برند بدستان آهی می بود
ای کاشک برای تسکین آلام دلم ، یا
برای کوه سینه، تیشه ، گاهی می بود


عبدالمجید پرهیز کار

با محنت روزگارسماعی دارم

با محنت روزگارسماعی دارم
درحالت خلسه تو را تداعی دارم
غافل شدم ازتو ولی همراه منی
اقرار کنم با تو بقاعی دارم


عبدالمجید پرهیز کار

افروخته از آتش عشق چون آتشکده ای

افروخته از آتش عشق چون آتشکده ای
ازجام الست مست نمودم چون میکده ای
آورد مرا از تربت پاک بر عرصه جان
دادم به نگاهی آب ورنگ چون بتکده ای

عبدالمجید پرهیز کار

گفتی که دلم ز عشق تو بیمار است

گفتی که دلم ز عشق تو بیمار است
دردش نبودعلاج وغمش بسیار است
آرام نمی شود درد دل شبم از دیده نهان
من نیز چنین چو تو چشم ترم بیدار است


عبدالمجید پرهیز کار

از خود نیست خبر تومرا یادی کن

از خود نیست خبر تومرا یادی کن
فردا که نبودم نه فریادی کن
امروزی که سواری بر اسب مراد
آید تو هم رسی به داد بیدادی کن

عبدالمجید پرهیز کار