یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چندی به کودکی و دوستانه بگذشته

چندی به کودکی و دوستانه بگذشته
در خواب وخیال ومشق ومدرسه بگذشته
از کودکی ودوستی وخواب وخیال
امروزمانده هاله ای ازخاطره بگ
ذشته

عبدالمجید پرهیز کار

همه رفتند ودل از ما برید ن

همه رفتند ودل از ما برید ن
به چشمم نقش شب ها کشید ن
به دشت سینه های سپر، و تیر طعنه
هجوم بیگانه وخویشان اما شنیدن
وفا کردیم و ملامت ها شنید یم
به شوریده دل بسی جفا خریدن
وآن ساقی که محرم بود مستان
رسید برما کوس رسوا دمید ن
به کام ما آمد زهر، دل بریدن
خوشا شب ها ی رویا ها بدیدن
کمند آسا ، دل آهی به دامت
به امید ت قامت افرا خمید ن

عبدالمجید پرهیز کار

گذرانت اگر بی می ومطرب گذرد

گذرانت اگر بی می ومطرب گذرد
روزگاری است که بر هر صنمی گذرد
محمل عمر گرت بجز بار محبت باشد
همچو کاهی است کز پی طوفان گذرد


عبدالمجید پرهیز کار

کو پاک کنی که پاک کنم سایه خود ز روزگار

کو پاک کنی که پاک کنم سایه خود ز روزگار
انکار کنم که بوده ام بر اریکه زمین ماندگار
هر کس که پرسید ز من مگوئید که بود
گر نشان گرفتند گوئید گردید رستگار


عبدالمجید پرهیز کار

این دفتر شعر بعد ما نا نوشته شود

این دفتر شعر بعد ما نا نوشته شود
اوراق دل نوشته ها از قلم خسته شود
ای کاشک دوستی ها چون کتاب عشق
پس از این همچنان آراسته پیوسته شود


عبدالمجید پرهیز کار

چه غصه ها که بدل هست وقصه نشد

چه غصه ها که بدل هست وقصه نشد
چه قصه ها که نا گفته به دیگرانم غصه نشد
مثال دل خُم در جوش بودیم و لب خندان
چه شب که درد بارید وبیان به عرصه نشد
خیال تو آمد به شب نشینی سو ت دلان
چو دید نیست خیالی در میانه رقصه نشد


عبدالمجید پرهیز کار

رازداری آئینه پیشه دیرینه اوست

رازداری آئینه پیشه دیرینه اوست
او هم وفا نکرد رسوا میکند مرا
آئین روزگار سنگ می شکند آئینه را
اقبال ما ببین آئینه مدام می شکند مرا

عبدالمجید پرهیز کار

نه طاقتی نه توانی نه بخت خوش رامی

نه طاقتی نه توانی نه بخت خوش رامی
که بر نشیند به تور ما دامی
گذشت با هَزاران وکودکی با شور
کنون ننشیند چکاوکی ز شوق بر بامی
روزگار ی میگذرد برمن نصیب دیو وددان
نمانده دلی که برسانم لبی بر لب جامی
روم به کوی مادر وخانه پدری که بود شور جوان
که بازستانم داد و بر آورم ز اشک خود کامی


عبدالمجید پرهیز کار