یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه راحت میرود عمرها گوئی رودی روان است

چه راحت میرود عمرها گوئی رودی روان است
مپندارید جاری نیست و در یکجا مکان است
به گردون میرود فریاد آدم ها از درد پریشانی
هوارش از دل تنگ و عصیانش به جان است
به یک فرمان می گدازند جان انسان ها
نه رحمی به پیران ، کودکان و نه جوان است
هزاران آرزو در ذهن بود و جان ها بی انفاس
بجرم اینکه انسان است آه .. دل سوزان است
بدستور یک آتش می کُشند و بی جان ابنا را
کدام آئین وا نسانی اجازت داد؟ که فرمان است
الا ای مدعی هوش و عقل ،آدمی را آدمییت میباید
جدال و جنگ زیب انسان نیست کار حیوان است

دگر آهی ندارد آه در سینه نفس سنگین گردیده
ولی خون میخورد تا بر مدار عشق هم پیمان است

عبدالمجید پرهیز کار

سرشک دیده ی شوقم اگر ترانه شدم

سرشک دیده ی شوقم اگر ترانه شدم
طلوع نکهت صبحی پر ار جوانه شدم

دلم به سیب نگاه تو بند چیدن بود
که چون انار ترک خورده دانه دانه شدم

تو از تلاطم دلدادگی چه می دانی
چگونه راهی دریای بی کرانه شدم


مرا ببر به تماشا به فصل رویایی
که لرزه بر سر حتای مرگ شانه شدم

چرا به گوشه ویرانه منزوی باشم
منی که دفتر صد شعر بی بهانه شدم

تو بودی و من و پسکوچه های حیرانی
اگر چه ساکن این شهر بی نشانه شدم

در انحنای مسیرم هزار جاذبه بود
به کهربای پر از مهر تو کمانه شدم

مذاب خفته در اعماق کوهسارانم
که ناگهان فوران کرده و زبانه شدم

گدازه های مرا با خودت کجا بردی
که بین اینهمه گمگشته جاودانه شدم

فقط بخاطر تو و چشمان دلفریبت بود
اگر که واله و دلبسته ی زمانه شدم

خدا کند که بهار آید و تو هم باشی
دمی که راهی اقلیم آشیانه شدم

علی معصومی

دوست دارم در هوای برگ ریز

دوست دارم در هوای برگ ریز
تیغ عشق خود کنم بسیار تیز
در بغل گیرم تورا بویت کنم
جان فدای پیچش مویت کنم


محمدتقی امانی

من و افسون چشمان تو دیدنها

من و افسون چشمان تو دیدنها
گل حرست ز لبهای تو چیدنها

تو و آن نرگس مست و خمار آلود
من و آن نرگسانت را ستودنها

تو و آن حسن روز افزون رخسارت
من و انگشت حیرت را گزیدنها

تو و آن تیغ زیبای دو ابرویت
من بیچاره و در خون تپیدنها

تو و آن رقص گیسوی چلیپایت
من و تار غمت بر دل تنیدنها

من و این شوق دیدار سیه خالت
تو و همچون غزال از من رمیدنها

تو و امروز و فردا گفتن بسیار
من و این زهر ناکامی چشیدنها

تو و عزم سفر کردن به بستانها
من و ایام هجران را شمردنها

تو و آغاز پروازت از این گلشن
من و آه و گریبان را دریدنها

تو و نوشیدن مِی با حریفانم
من و زخم زبان از تو شنیدنها

تو و آن لذت آغوش جانانت
من و در لاک تنهایی خزیدنها

دل و جانم در آتش همچو پروانه
تو و این عشق و آتش را ندیدنها

(نسیما) این تو عیش دمادم با دلآرایت
من و بار غم هجران کشیدنها


اسدلله فرمینی

پول همی تاخت و آدمیان به دردسر انداخت

پول همی تاخت و آدمیان به دردسر انداخت
غیرت بِگرفت و بر همگان پوزخندی ساخت

پول به تعظیم آورد هر مرد و زن بی اراده
شهامت بگرفت و شد پادشاهی بی اندازه

پول خدای هر کس و ناکس شد در جهان
ز بودش برادر تیغ کِشید و برادرش همی عریان

پول در میان باشد عشقِ هرعاشقِ نامردِ بی چیز
فدا کند معشوق به ذرّه ای از بر آن بی همه چیز

پول خنده وپول شادی وپول دوست ویارحریصان
پول مغرور کند و بی ادب ، هر بچه و پیر و جوان

پول به نابودی کِشانَد و گَه بی شرف شودو جاودان
ز بودنش مست شوند و نشناسند خدای جاویدان

پول فراموشی دهد بر خوش سخن و خوش نیّت
پدر سوخته گردد ، آن شیادِ به ظاهر خوش سیرت

پول گدا را گداتر و غنی، جَری تر کنَد
پول به دیدنش هر مفلسی؛اسیرتر کنَد

پول ارباب و رعیت به زانو آرد
آن لعنتی هر لااُبالی همچو زالو آرد

پول حرص و آزش استاد و شاگرد بهم انداخت
پدر  و فرزند بر زدن و جایگاه همی برانداخت

پول دوست و یارِ هر احمقِ نادانِ دور از خدا
ز دوری و بخشیدن ، کند هر بنده را نزدیک خدا

پول گر باشد به دست هر زن ومرد عاقلِ باخدا
بهره بَرند تهیدستان و ز بودش کنند شکر خدا

‌پول باشد سرور و سلطان آدمیان در جهان
پول تعظیم ونوکری کند از برریاست طلبان

محمد هادی آبیوَر

دیگران را می‌دری تا که بگویی من منم

دیگران را می‌دری تا که بگویی من منم
دستی آخر بشکند تندیس زیبایت صنم

با هیاهو تا یکی باشی در این دنیای دون
لحظه‌ای آید که بنیاد تو را بر هم زنم

تو گل خرزره‌ای هرکس ببوید بوی تو
در دلش گوید بباید ریشه‌اش را برکنم

این تفاوت بین ما باشد زمین تا آسمان
تو به فرشی من به عرش کبریا سر می‌زنم

من انیسم با خدا تو مونس اهریمنی
تو به درگاه شیاطین خم شوی من آهنم

من گل یاسم ز خاک عشق و خوبی سر زدم
بوی گل‌های بهاری می‌دهد روح و تنم

موج دریای خروشانم ز حکمت ای دریغ
ساحل سنگی شدی تا من بمیرم بشکنم

دست تو همچون کویری بی گل یاری بود
دست من فریاد یاری می‌زند من گلشنم

گرچه سنگی سایشت از من بود خون گریه کن
گر غریبم همچو موجم گشته دریا مسکنم


فروغ قاسمی