ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تا بازی می دهند
که :بازی،: دهند؛
بازیگر نیکو
خانه نشین است
وَ از این تابو
تماشاگر خوشخو
همواره غمین...
پ.ن:
شما هیچ اداره و حرفه ای را پیدا
نمی کنید
که رد سُمِ دلال را در آنجا نبینید؛
محمد ترکمان
آتشی سوزان که در پروانه بود
این نشان شوق در شمع وجود
در نهاد جان آن پروانه بود
ذوق سوزانی که با آن زنده بود
وقت یورش بر همه شمع وجود
آن زمانی بود که وی پیله بود
جای این عشقی که سوزانش کجاست
در درون دل و یا تخم وجود
من نمیدانم ز کی آن رب او
عشق سوزان بر پرش بخشیده بود
غلامرضا مشهدی ایوز
لعنت به ابرهای دوری
باران انتظار تو اصلاً بند نمیآید
وقتی تنها میشوم در اتاق خاطراتت
با خودم کنار نمیآیم
و حواسم پرت میشود پی خیال بودنت
و بیاختیار
لحظههایم در اتاق تنگ سینهام
زندانی میشوند و
باران گونههایم را لیز میکند
و به همین سادگی
دوریت آنروز مرا دار میزند
و اکنون
هر لحظه و هر دم منتظرم
که بازآیی
برای دیدن دوبارهات
همان پنجره خانه قدیمی کافیست
و دیگر
نگران چشم و دهان دیگران
نباش
عشق آبروی کوچهها را خریده است
از فردا و تنهایی چه میدانی
غنیمت دان دوست داشتن را
برای رفتن به قبرستان
سر هر چهارراه
آمبولانسی برای بردن مهیاست
گر نبود داستان لیلی و مجنونها
شاید ادبیات
دیگر خواندن نداشت و خیلی حرفها.
عبدالله خسروی
روز و شب فکر تو در سر بودم ای فرزند
که کجایی چه میکنی ای گل من ای دلبند
ز خدا پرسم از این عشق و از این شیدایی
که چه سان مهر تو را کرده به جانم پیوند
دل شدن سوختن و ساختن از مادر بین
سوزد و میرد و بر روی تو دارد لبخند
گر بداند که غمی کرده دلت افسرده
به تو خود را برساند به هزاران ترفند
پر کند باز به پرواز که بیند رویت
با تو در باغ بهشت است مبینش دربند
فروغ قاسمی
شب یلدا، چه شور وباصفابود
کوهایش سپید،سرماوصدا بود
شب یلدا شبِ، عشق ودور هم بود
کُرسی بادورهمی اش، زیبا ورفاه بود
شب یلدا دِرازو، پُرزقصّه ورهابود
تولد عیسی هم، درشبِ یلدا بود
پدرو مادربزرگ، بالب وخندان رو
آغوشش باز، دل هاشان باصفابود
لبو وتخمه شور،باقُل قُلِ سماور
دوربخار هیزمی ،حرارت دل با گرما بود
پدر بزرگ باشعرِحافظ ،وقصّه هایش
هیاهوی بچّه قدونیم قد باصفا بود
مادربزرگ وآشِ ، شبِ یلدایی اش
چِک چِک شیر سماور،آهنگش دوابود
حال بااین گرانی وتورم دُلاری
نخورده انار وپسته، شرم وحیا بود
فقط از آن شلوغی، قدونیم قد
ماندن مردُمی که ،قَدّاشان دولا بود
شبِ یلدا مانده با عجزِ هندوانش
آنکه آورداین سخن، گویا بیحیابود
ای (ولی )شعری بگو درشبِ یلدایی
نه گلایه، نه گریه ،خنده دریلدا بود
ولی الله قلی زاده
وقتی داشتم برای گرفتن دست هایت تقلا می کردم، کاش بیشتر به چشم هایت نگاه می کردم
من عاشق چشم هایت بودم
نهایت عشق برای من نگاه کردن به چشم هایت بود..
نه تقلای بیهوده برای گرفتن دست هایت
و من نمیدانستم
و سپس اندوه و حسرت..
اندوه نرسیدن..
و حسرت از دست دادن.
علی کسرائی
بوسه ای نوشین ز جامِ لاله گون میخواستم
هجرتی مستانه تا عمقِ جنون میخواستم
مینوازد مطرب اما دل ندارد رغبتی
مویِ در باد و ندایِ ارغنون میخواستم
بینِ وهم و واقعیت ها گم و سرگشته ام
گم شدن در بحرِ چشمِ آبگون میخواستم
وصلِ ما، چون وصلِ شب با روز میشد در سپهر
یک شفق بر نقشِ عشق از رنگِ خون میخواستم
این جدایی، حاصلِ یک آرزوی عاشق است
بهرِ اقبالت، نصیبم را نگون میخواستم
نوشین: گوارا ، ارغنون: نوعی ساز ، آبگون: آبی ، شفق:سرخی آسمان هنگام غروب ، بهر: برای ، اقبال: نیکبختی ، نگون: واژگون
محراب علیدوست