یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باز در چشمم غروبِ رفتنت تکرار شد

باز در چشمم غروبِ رفتنت تکرار شد
یک به یک مژگان از این خونابِ غم، گلنار شد

در بهارانم صبا دیگر گل افشان نیست چون
جانِ من، خاری میانِ گردشِ ازهار شد

بر سفالِ نغمه هایم بغض ، محنت میکشد
بانگِ بهروزی شهیدِ تیغ آن تاتار شد

دیدگانم دیدی و گفتی هنوزم نارس است
میوهِ اشکم رسید و روزیِ اغیار شد

با خیالِ کامیابی گردِ دل گشتیم ما
غافل از قلبی که جایِ سوزنِ پرگار شد


محراب علیدوست

بوسه ای نوشین ز جامِ لاله گون میخواستم

بوسه ای نوشین ز جامِ لاله گون میخواستم
هجرتی مستانه تا عمقِ جنون میخواستم

مینوازد مطرب اما دل ندارد رغبتی
مویِ در باد و ندایِ ارغنون میخواستم

بینِ وهم و واقعیت ها گم و سرگشته ام
گم شدن در بحرِ چشمِ آبگون میخواستم


وصلِ ما، چون وصلِ شب با روز میشد در سپهر
یک شفق بر نقشِ عشق از رنگِ خون میخواستم

این جدایی، حاصلِ یک آرزوی عاشق است
بهرِ اقبالت، نصیبم را نگون میخواستم

نوشین: گوارا ، ارغنون: نوعی ساز ، آبگون: آبی ، شفق:سرخی آسمان هنگام غروب ، بهر: برای ، اقبال: نیکبختی ، نگون: واژگون

محراب علیدوست

عشق یعنی مرگ خواهی و تمامِ زندگی

عشق یعنی مرگ خواهی و تمامِ زندگی
هدیه گیری غم، ببخشی اشک های بندگی

تربتی که خواست دل را از غبارش پر کند
لاله زاری گشت حیران،  جلوه اش تابندگی

تربت: قبرستان

محراب علیدوست

شور و وجدِ دیده ام را اشک با فریاد برد

شور و وجدِ دیده ام را اشک با فریاد برد
ذره ذره، عمر را این طالعِ صیاد برد

در تصور، عشق را آبِ حیات انگاشتم
مرگ، از غفلت دلم را وای در میعاد برد

محراب علیدوست

شعله هایِ دیده ات ، عمری ز ما محروم کرد

شعله هایِ دیده ات ، عمری ز ما محروم کرد
قلب، سیمایِ تو دید و نبض را معدوم کرد

بیمِ مردن، میلم از پیمودنِ عشقت نچید
پا به پایی چون تو مقصد را چه بی مفهوم کرد


محراب علیدوست

عرشِ چشمانت، خیالِ فرشِ گل را مات کرد

عرشِ چشمانت، خیالِ فرشِ گل را مات کرد
از حسادت، آسمان، ما را بلا خیرات کرد

هیچ آتش، دل نسوزاند مگر شمعِ فراق
فکرِ دوری دل در این آشوب را ، مشکات کرد

عرش: آسمان ، مشکات:چراغ،چراغدان

محراب علیدوست

گر تمامِ خیرِ دنیا را کنم من کارِ خویش

گر تمامِ خیرِ دنیا را کنم من کارِ خویش
حاسدان را عاجزم، خشنودی از کردار خویش

تابشِ خورشید را ابرانِ تیره پاسخ است
درگریز از فتنه و آشوبشان در غار خویش


محراب علیدوست

از جوانی، پیر گشتم در فراقت ، ماهِ من

از جوانی، پیر گشتم در فراقت ، ماهِ من
خیره ماندم در میانِ شادکامان، آهِ من

مُردم آن گاهی که نبضم بانگ میزد عاشقم
مرگ را پروازِ از محبس نمیشد راهِ من


محراب علیدوست