یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در تاریکیِ پنجمین شبِ بی‌تاریخ،

در تاریکیِ پنجمین شبِ بی‌تاریخ،
سیگارم را با کبریتی روشن کردم
که سال‌ها پیش
بر مزار کسی خاموش شده بود.
دودش بالا رفت،
اما نه به آسمان،
بل به حافظه‌ای فراموش‌شده
در تهِ ذهنِ کسی که
من را فقط شبیه خودش دیده بود.
قهوه‌ام سرد بود
مثل دستی که در آغوش
همیشه،
می‌لرزید.
در تهِ فنجان
نه نقش بود
نه تقدیر،
فقط یک حرفِ شکسته،
و انعکاس چشم‌هایی
که شب‌ها
اسمم را از یاد می‌بردند.
مالشعیر تلخ نبود
نه برای کسی که
با هر جرعه،
بخشی از خودش را می‌بلعید
تا زنده بماند
در زهدانِ خاطره‌ای ناتمام.
درد؟
نام دیگر کسی بود
که هیچ‌وقت نبود
اما همیشه دیر می‌آمد
با بوی ناگهانِ عطر کسی که
رفته بود بی‌خداحافظی.

و من؟
من فقط «او»ای بودم
که هرگز
در آینه، تکرار نشد.

هادی رئیس الذاکرین دهبانی

ز هر سنگی که برمی‌داشت، جانش شعله‌ور می‌شد

ز هر سنگی که برمی‌داشت، جانش شعله‌ور می‌شد
به پای عشق شیرین، کوه در آتش سپر می‌شد

صدای تیشه می‌پیچید و با هر ضربه می‌خوانْدَش
که عشق از سینه‌ی عاشق، شکوهی بیشتر می‌شد

نه خواب آسودگی می‌دید، نه دل را می‌سپرد از غم
تمام عمر او در عشق، حدیثی مختصر می‌شد


جهان دید و شگفت‌آور، دلی این‌گونه پابرجا
که هر ضربه به قلب او، امیدی شعله‌ور می‌شد

بخوان فاضل، که فرهادت هنوز از عشق می‌گوید
که با یادش به هر دل، شور عشقی دربدر می‌شد

ابوفاضل اکبری

قلم خلع سلاحم کرده امشب

قلم خلع سلاحم کرده امشب
نمی‌داند، نمی‌داند
چه آشوبی است
در کاغذ
که جان را داده‌اند

این واژگان بی‌سر و سامان
در مسلخ
چنان می‌کوبد
این بغض
از درون سینه‌ام
که قلبم مانده
در آوار یک بندر

همان‌جایی که
مردمِ چشمانم .....سوزانند
در آتش،دود ،تاریکی

نشانی؛ ردپایی، بوی نابی
و شاید "کهنه زخمی"
که سَر باز کرده!
به تکرار
و به تکرار
از غمی آوازه‌خوان

دوباره باز می‌خواند
عجب دنیای رسوایی!


سپیده رسا

مسیر سخت عاشق را چرا کوتاه می‌بینم

مسیر سخت عاشق را چرا کوتاه می‌بینم
که صد دل می‌شوم عاشق تورا هرگاه می‌بینم

کنارت چون شدم بیدار من ، بر عقل شک کردم
چرا این من میان روز روشن ، ماه می‌بینم...


بردیا صالحی

در هر دو دنیا مرتضی هستی تو برتر

در هر دو دنیا مرتضی هستی تو برتر
تنها تو هستی مرتضی صدّیق اکبر

من رکن اصلی بر اذانم می شناسم
اینکه برم من در اذانم نام حیدر

هر کس که با حیدر نباشد در قیامت
رد میشود او تشنه از آن حوض کوثر

از فضل حیدر بس بود این حرفِ تاریخ
که کنده حیدر در نبردی درب خیبر

وقتی که بودی مرتضی در هر نبردی
آسوده می شد از وجودت قلب لشکر

من تا قیامت هم یقین دارم که حقی
من را کند قطعاً بهشتی این یه باور


حسین یارقلی

من آن شمع ام که می سوزم سراپا رو به پایانم

من آن شمع ام که می سوزم سراپا رو به پایانم
به پایان آمده عیشم فغان از جان سوزانم

نسیم باد پائیزی به جانم می وزد هر دم
او بازی می کند با من ، من از بادش گریزانم

به هر سو می کشاند شعله ام را رو به خاموشی
و من فکر فرار از دست پائیزم ، غمگین زمستانم

کنون با خاطر خسته فقط یک لطف بنمایم
نگه دار گاه شمارم را که از بیهوده سوزانم

ندارم توشه ای همراه و دادم عمر بی حاصل
بیا و بگذر از حالم می دانی که ویرانم !!!

بده فرصت مرا در واپسین ایام این عمرم
کنم جبران مافاتم می دانی هراسانم

مسعود خادمی