ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روز و شب ها می شنید حرف دلش را گوش من
ماجرای پر تبی دارد سرش با دوش من
گیسوانش همچو خورشید است و رویش همچو ماه
وصف او در آسمان گُنجد ، خودش آغوش من !
بردیا صالحی
خواهی شنوی گر ز دلی خراب و مخدوش
بنشین و بنه برغمِ این غمینْ سخن گوش
در شهر پر از مسجد و نیکی و معابد
سخت است تماشای منادیل گنه کوش
آن روی مرفه بنهاند بر دگران؛ بخت
آن روی مر و تاریک ،بر ماست چو سرپوش
از میغ فراوان مطر و بدون سایه
تا دیگ فراران ز من و بهر دگرجوش
صبر از سر سنگ پرید و سر را به خم آورد
از اشک من آویخت و دل شد، منِ مدهوش
از هر که گذشتش ، نگذشت سایه اَهما
از مای غمین زادهی از نطفه سیه پوش
بردیا صالحی