یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روز و شب ها می شنید حرف دلش را گوش من

روز و شب ها می شنید حرف دلش را گوش من
ماجرای پر تبی دارد سرش با دوش من
گیسوانش همچو خورشید است و رویش همچو ماه
وصف او در آسمان گُنجد ، خودش آغوش من !


بردیا صالحی

خواهی شنوی گر ز دلی خراب و مخدوش

خواهی شنوی گر ز دلی خراب و مخدوش
بنشین و بنه برغمِ این غمینْ سخن گوش

در شهر پر از مسجد و نیکی و معابد
سخت است تماشای منادیل گنه کوش

آن روی مرفه بنهاند بر دگران؛ بخت
آن روی مر و تاریک ،بر ماست چو سرپوش

از میغ فراوان مطر و بدون سایه
تا دیگ فراران ز من و بهر دگرجوش

صبر از سر سنگ پرید و سر را به خم آورد
از اشک من آویخت و دل شد، منِ مدهوش

از هر که گذشتش ، نگذشت سایه اَهما
از مای غمین زاده‌ی از نطفه سیه پوش


بردیا صالحی