یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای یوسف کنعانیم

ای یوسف کنعانیم
از من چرا رنجیده ایی
من در میان عاشقان
گرمی بازارت شدم
اول خریدارت شدم
از من چرا رنجیده ایی
آن عاشقان از دیدنت
زخمی بر دستان زدند
از دیدن رویت همی
زخمی بر جانم زدم
از من چرا رنجیده ایی
در سرزمین عشق تو
دیوانه و رسوا شدم
از عشق تو مستی شدم
در جمع مستان آمدم
رقصان و سرگردان شدم
از من چرا رنجیده ایی
جامه دران نام ترا
بردم در ویرانه ها
من در پی عشقی چنین
آواره و ویران شدم
از من چرا رنجیده ایی
دادم دلم از بهر تو
من بیدلی شیدا شدم
در راه عشقت این چنین
مجنون بی لیلا شدم
هر دم به دل گویم همی
ای یوسف کنعانیم
از من چرا رنجیده ایی

شیدا جوادیان

یکی اهل این دل و یکی اهل آن دل

یکی اهل این دل و یکی اهل آن دل
یکی تیر بلا می خورد و یکی تیر بلا دل
نگهبان باش بهر این دل وتو آن دل
پرستش چه می کنی در این دل و آن یکی دل
دلی پاک است که گاو را سوره بیند
نکردی تکذیب آیاتش داری مبارک تو منزل
نباید گوش دهیم به عشق دروغین
سفر کردی تا تعقل کنیم که باید باشد در دل
خدایا به آنان که نخوردند مال حرام حتی یه سیبی
بیاموز نریزیم مال با سیلی صورت سرخ کردگان را در دل
اگر عاشق ناز معشوقش نبیند و او گل نچیند
غریبه تو خسران می کنی گر کنی قرآن واهل بیت ول
با عرض تسلیت به بازماندگان حادثه بندر عباس
تقدیم به سفر کردگان اسکله شهید رجایی

اعظم زارع

زیر آوار نگاهم

زیر آوار نگاهم
پا به پا خیره به ساعت
پر از اشتیاق رفتن
و توانی برای دروغ
یا فریب در او
من اما دیگر تاب ندارم
برای گریستن در دیده ها
قطره ای آب ندارم
هر چند باوری نیست
و برای تکذیب شتابی
من حتی پیش رویم
اندکی سراب ندارم


تورج امیری

چه بسیار من را در منیت گم کرده ایم

چه بسیار من را در منیت
گم کرده ایم
و سوار بر اسب منیت
تاخته ایم
صد دریغا ندانستیم
او راه راه را هموار و
اسب ها را زین کرده است...


معصومه داداش بهمنی

دیدم تو را در معبری، ای دلبر دردانه ام

دیدم تو را در معبری، ای دلبر دردانه ام
اکنون ز عشقت نازنین ویرانه و دیوانه ام
داری به خاطر آنهمه دلدادگی در راه تو
گفتم منم مجنون تو،گفتی شوم من ماه تو
دل دادم و دل بردی و رفتی که رفتی نازنین
آتش زدی بر قلب من با آن نگاه اخرین
گویند به من دیوانه ای،بیماری و ویرانه ای
دردم تویی درمان تویی کو خانه و کاشانه ای

دل نه ، تو جانم برده ای، صبر و قرارم برده ای
گویند به من این عاقلان تو شاعری دلمرده ای
من عاشقم ،مجنون تو ،پندم دهند این عاقلان
جان و دل اندر ره نهیم در مسلک ما شاعران
هر دم تو هستی در برم در خواب ودر بیداریم
دیگر جوابم کرده اند ،درمان ندارد این، بیماریم
تو رفتی و من مانده ام خیره به راهت دلبرم
دانم تو روزی آیی و من زیر خاک ، و پرپرم

شعله ملکی

دختران ، فرشتگانِ آسمان

دختران ، فرشتگانِ آسمان
مثلِ گل شادابند
و بهاران همه از دیدنشان خشنودند !

دختران رویِ تمامِ لب ها
با لبخند
همچو مهتاب که در فصلِ بهار
نُورافشانِ شبِ خاطره هاست
همگی زیبایند ؛
و چو خورشیدِ قشنگ
باعثِ روشنیِ خانه و کاشانه یِ ما می باشند...

دختران ؛
بهترین هدیه به ما
موجبِ خاطره ها
مادرِ سلســـله ها
جامِ فردایِ اُمیدِ
صدفِ مروارید
گوهــری تابنده
حاصلِ اندیشــه
با دلی بخشنده
مهرِ گسترده یِ آزادیِ ما می باشند ...

دختران ؛
گلِ خوشبویِ خبرهایِ دل انگیزترین هایِ خدا می باشند !

نفسِ باغچه هایِ گلِ یاس
گلشنِ صد احساس
و فروغی نایاب
همه از دخترِ امروز و مامِ فرداست
همه از عطرِ خوشِ این سیماست
همه در چهره یِ این لطفِ الهی پیداست ...


محمدرضا جعفری