ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دختران ، فرشتگانِ آسمان
مثلِ گل شادابند
و بهاران همه از دیدنشان خشنودند !
دختران رویِ تمامِ لب ها
با لبخند
همچو مهتاب که در فصلِ بهار
نُورافشانِ شبِ خاطره هاست
همگی زیبایند ؛
و چو خورشیدِ قشنگ
باعثِ روشنیِ خانه و کاشانه یِ ما می باشند...
دختران ؛
بهترین هدیه به ما
موجبِ خاطره ها
مادرِ سلســـله ها
جامِ فردایِ اُمیدِ
صدفِ مروارید
گوهــری تابنده
حاصلِ اندیشــه
با دلی بخشنده
مهرِ گسترده یِ آزادیِ ما می باشند ...
دختران ؛
گلِ خوشبویِ خبرهایِ دل انگیزترین هایِ خدا می باشند !
نفسِ باغچه هایِ گلِ یاس
گلشنِ صد احساس
و فروغی نایاب
همه از دخترِ امروز و مامِ فرداست
همه از عطرِ خوشِ این سیماست
همه در چهره یِ این لطفِ الهی پیداست ...
محمدرضا جعفری
به آن سوئی
که چشمِ یک گُلی پیداست
مرا اشکی روان تر روی هر گونه
برای هر نسیمِ اطلسی زیباست
و در برفِ سپیدِ یک زمستانی
که شب را خوب می فهمد
نوازش می کنم چون عاشقی تنها
تمامِ چهره ها را با نگاهِ آتشی روشن
که از یک کُنده ی پیری
هزاران خاطره در یک خزان دارم
محمدرضا جعفری
فصل بهاران را به روی شاخِ انجیر
باید نوشت و با قدم هایِ بلندی
شعری سرود و دفتری را
آغشته با یک جوهری کرد
شاید همین درسِ محبّت
بس باشد و دیگر نجوییم
آنکس که چشمانش در امواجی خروشان
دنبالِ یک ساحل گرفتار است و اکنون
گفتارِ ما را بر نتابد ..
محمدرضا جعفری
فانوسِ دریا موج را با ساحلی زیبا
در انحنایِ جنگلی سرسبز
مشقِ دلی می کرد
تا با سفیرِ شب
پرواز را معنای چشمانِ گلی بیند
یا با طلوعِ صبحِ یک کلبه
هر عارفی را چون مسافرها
آماده تر از چشمِ هر بُستان
در اوج هایِ عاشقی بیند ...
محمدرضا جعفری
یا ربّ مرا یاری نما ، تا در میانِ عاشقان
شب را سحر گردانم و بینم رُخِ آن مهربان
خوش باشم و با بُویِ گلهایِ قشنگِ زندگی
همچون کبوتر پَر زنم در آسمانِ بیکران
با اشتیاقِ لاله ها ، در اوج های با صفا
صدها گلستان بینم و پَرّان شوم در آسمان
در عرصه ی آزادگی ، با شوقِ بی اندازه ام
بی غم سپارم خویش را ، دستِ گُلِ آزادگان
گویی که عشقِ عالمی ، در پیشِ چشم جعفری ست
تا همچو شیرِ بیشه ها ، گردد بزرگ و قهرمان
محمدرضا جعفری