ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ای ساحلم سمت تو می ایم خروشان
در بر بگیر و طعم فردیسم بنوشان
رد مذاب اشک های روی گونه
تنها گواه چشم از هجر توجوشان
آهسته تر از رفتنت نجوا کن امشب
بر گوش بر هوشند در دیوار موشان
من خاطی رانده شده از باغ مینو
حوای من پیراهنم من را بپوشان
تکرار شد این قافیه شاهد همین بیت
از چشم غیر از عاشقت خود را بپوشان
بر زخم سینه یاد تو چون استخوانیست
عاجز همه در رسته ی مرهم فروشان
احمد صحرایی
گذشتهام هنوز
تشنه دست کشیدن است
تشنه ورق خوردن
بُر خوردن
و وصال با حالِ من
اکنون که روزها به هم زنجیر شدهاند
و گامهایم آهستهتر از گذشته
لفظ «همیشه» را بر گوشواره زمان بستهام
مبادا گذشته، حال را نخجیر کند
یا که آینده را به سلاخی بکشد
و گروگان خود کند
در این وحوش غبارگونه لحظات زندگی
دم و بازدمهایم سنگین شدهاند
و صدای افکارم اندکی بلندتر
جسم تبعید شدهام را
سوزن میزنند
اما صدای نالههایم بسیار غمبار
همه وجودم را احاطه کرده
اگر از اقلیم حیات پرسی
میگویم:
این طرف ...
بنبستها همه لایتناهیاند
و سلولهای افکار
نمور و آب کشیده
آن طرفتر اما سوت و کور است
مسیرها مقصدی دارند
سایههای نور دیده میشوند
و افق ذره ذره
پیوند با آسمان را میپیماید
در دوردستها بلکه انتظاری هست
که سالهاست
صبوریها را ربوده
و آدمیان را مبتلا کرده
به هیجانی ابتر
نگاههای بیروح
و غیرانتزاعی ...
با فانتزیهای بیقاعده
در درونم زمزمهای پرتکرار بلوا میکند
"خواب چه زیبا نعمتی است!
اندکی باید بیداری را ترک کرد"
سکینه اسدزاده
گویا چنین افسانهایست،بر گِردِ گُل پروانهایست
من خود به چشم دیدم ،چنان پروانهای افسانه نیست
چون چرخ ،گِردِ گُل گشت تا گیج شد ،عاشقی باشد همین
بالش شکست جایی نرفت ،در عشق گل مستانه زیست
استاد عشق یادی کنید ،پروانهرا، افتاد و مرد
گل را چنان بغضی گرفت ،خشکید برگش چاره چیست؟
گلدان و خاک حاضر کنید ،پروانه خود، گل دانه ایست
ابراهیم خلیلیان
گریه ، از آمدنم زین سبب است ...نفس آلودۀ دنیا شدم وسیب هوس
کاش در پی آمدنم رفتنی بود مرا از آمدنم !
یا که از رفتن او آمدنی بود مرا از آمدنم
امیرعلی مهدی پور
دوای درد خودخواهی صافیست
صفا با من من و جز من منافیست
صفا یعنی ز خود آگاه بودن
برای ابتدا این درس کافیست
علی اکبر نشوه
می نویسم برای دنیایی
که بدون تو پوچ وبی معناست
کاش بودی دوباره میدیدی
دستهایم بدون تو تنهاست
مینویسم برای آن شب که
دست تقدیر از تودورم کرد
مینویسم که بعد رفتن تو
آسمان تیره گشت و کورم کرد
می نویسم برای تو که شبی
مثل کابوس از دلم رفتی
می نویسم دوباره شاید باز
به خودت مثل رود برگردی
دست پر مهر تو دگر هرگز
دستی بر شانه دلم نگشود
می نویسم که بعد رفتن تو
شب و روزم به رنگ قبل نبود ....
سعید صفرزاده