یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گذشته‌ام هنوز

گذشته‌ام هنوز
تشنه دست کشیدن است
تشنه ورق خوردن
بُر خوردن
و وصال با حالِ من
اکنون که روزها به هم زنجیر شده‌اند
و گام‌هایم آهسته‌تر از گذشته
لفظ «همیشه» را بر گوش‌واره زمان بسته‌ام
مبادا گذشته، حال را نخجیر کند
یا که آینده را به سلاخی بکشد
و گروگان خود کند
در این وحوش غبارگونه لحظات زندگی
دم و بازدم‌هایم سنگین شده‌اند
و صدای افکارم اندکی بلندتر
جسم تبعید شده‌ام را
سوزن می‌زنند
اما صدای ناله‌هایم بسیار غم‌بار
همه وجودم را احاطه کرده
اگر از اقلیم حیات پرسی
می‌گویم:
این طرف ...
بن‌بست‌ها همه لایتناهی‌اند
و سلول‌های افکار
نمور و آب کشیده
آن طرف‌تر اما سوت و کور است
مسیرها مقصدی دارند
سایه‌های نور دیده می‌شوند
و افق ذره ذره
پیوند با آسمان را می‌پیماید
در دوردست‌ها بلکه انتظاری هست
که سال‌هاست
صبوری‌ها را ربوده
و آدمیان را مبتلا کرده
به هیجانی ابتر
نگاه‌های بی‌روح
و غیرانتزاعی ...
با فانتزی‌های بی‌قاعده
در درونم زمزمه‌ای پرتکرار بلوا می‌کند
"خواب چه زیبا نعمتی است!
اندکی باید بیداری را ترک کرد"


سکینه اسدزاده

موج می زند خنده هایت ...

موج می زند
خنده هایت ...
در امواج بیکران عشق
آفتاب
و رویا ...
تو را می توان شعر سرود
قافیه قافیه
از گریز از تنهائیت
از عروض و وزن
با تو می توان زندگی را معنا کرد
با تو حتی باران هم معنای دیگری دارد
شاید تویی دلیل تمام هست و بود
برای من و جهان من


سکینه اسدزاده