ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دیدم تو را در معبری، ای دلبر دردانه ام
اکنون ز عشقت نازنین ویرانه و دیوانه ام
داری به خاطر آنهمه دلدادگی در راه تو
گفتم منم مجنون تو،گفتی شوم من ماه تو
دل دادم و دل بردی و رفتی که رفتی نازنین
آتش زدی بر قلب من با آن نگاه اخرین
گویند به من دیوانه ای،بیماری و ویرانه ای
دردم تویی درمان تویی کو خانه و کاشانه ای
دل نه ، تو جانم برده ای، صبر و قرارم برده ای
گویند به من این عاقلان تو شاعری دلمرده ای
من عاشقم ،مجنون تو ،پندم دهند این عاقلان
جان و دل اندر ره نهیم در مسلک ما شاعران
هر دم تو هستی در برم در خواب ودر بیداریم
دیگر جوابم کرده اند ،درمان ندارد این، بیماریم
تو رفتی و من مانده ام خیره به راهت دلبرم
دانم تو روزی آیی و من زیر خاک ، و پرپرم
شعله ملکی
و بی تو درین شب ها چقدر پریشانم
عجیب بوی تو را گرفته کل دیوانم
چقدر خسته و تنها میان این شب ها
غزل نمی کند آرامم،بتاب ماه تابانم
تبی بر جان من حاکم،ز عشق تو چه شد حاصل
دمی از یاد تو ای مه، نشد این جان من غافل
طبیبم نسخه ای داده ، دوای من تو هستی تو
بیا امشب به بالینم، شفای من شود عاجل
شعله ملکی
حکم صادر کن برای این دل عاشق پرست
در هوای عشق تو، من گشته ام ، چون بت پرست
پر ز حرفم ،ساکتم چون بی دفاعم ،حکم مجرم را نویس
نازنینا می نویسم داستان عشق تو با چشم خیس
رحم نکن به قلب من ، حکم مرا سریع بزن
عاشق و دیوانه شدم ، با من از عقل حرف نزن
حبس ابد حکم دهی بر دل دیوانه ی ما، من نکنم شکایتی
عاشق مبتلا منم، قاتل جان من تویی، وای عجب حکایتی
شعله ملکی
از من چه دیده ای بگو کز من بریده ای؟
دیوانه ی این شهرم ،با من چه کرده ای؟
لیلا بدم عاشق روی ماهت شدم ، بگو
دیوانه تر از من کسی آیا تو دیده ای؟
از من گذشتی و بگذاشتیم به حال خود
با تو چه کرده ام کز من دوری گزیده ای؟
چون باد میگذری از مقابلم و انگار نه انگار
اشکم به رهت روانه است، نگو ندیده ای
دستم به دامنت نمی رسد ای ماه بلند
از شاعر دیوانه ات ، بگو، چرا رمیده ای؟
شعله ملکی
بی سر و سامان تو و در پی سامان توام
در طلب وصل تو و زار و پریشان توام
از تو جفا بدیده ام با تو وفا همی کنم
جرم منست عاشقی و از تو گله نمی کنم
روی تو چون کعبه ی من,چشم تو آیینه ی من
رحم کن ای ماه صفت بر دل شوریده ی من
شعله ملکی
پیر گشتم در غمش , سودای او دارم هنوز
روز و ماه و سالهاست در حسرت یارم هنوز
آتشی که نرگس مستش به جانم ریخته
سوزد اما همچنان عشقش به سر دارم هنوز
گرچه پندم می دهند دست از طلب من برکشم
کس نفهمد حال ما , دیوانه ی یارم هنوز
شعله ملکی