ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آرام بگیر
در آغوش ماه
و لب های کوچکش را ببوس
دهان به دهان هوا بگذار؛
جانی تازه ببخش
به برگ های مرده
برقصان درخت زنده را
باید فریب بخورد زندگی
سپیده رسا
به جاده ها گفته ام
بی تابم
از رستاخیزی بلند
به کوتاهی عمر
نمی هراسند
قدم های عاشقم
از زُمختی تاول ها
در گذار ریل های طویل
آه؛
که عاشق ترم می کند
خزان برگ ها
و هم آوایی مهاجران
پیچیده در باد
نجوایی
به گوش می رسد
رعشه ی عجیبی
در آوازهای ناخوانده
پنهان است.
تو اما
در سکوت آشکاری...
سپیده رسا
فراوان خوابیده ام
در لابلای محال وجود
به انتظار سجود
و لحظه ها در قنوت خیال
رسیده اند به سجده شک
آه از شکوه طلوع سیب
به زایش اشتباه حوا
تکرار این فرود شک
در هیاهوی سکوت
می برد مرا
به حریزانی دیگر
کسی آرام می خواند
وصال نزدیک است.
سپیده رسا
این حس دل انگیز
همان
عشق اهورایی و پیری قشنگی است
که از موهبت دولت یار است
دیوانگی و دلبری
با حضرت دلدار که دچار است
یک عمر، که کم نیست
این قصه قشنگ نیست...؟
سپیده رسا
موازی های نامهربان
بلعیده اند روحم را
در آسمان رهایی،
تعجب ندارد
فاصله ی من و آزادی
میله های صاف باشد
ازپرندگان که می پُرسم
می گویند:
بالهایت را دیده ایم
ولی افسوس
پروازت را نه ...
راستی تو می دانی
چرا هیچ چیز ،
سَرجای خودش نیست؟
موازی ها ،ناموازی ها
حتی انسان ها،پرنده ها
انقطاع ها یی
که همیشه آزادند
و پروازهایی که دربندند ...
سپیده رسا
آه ای خانه ات آباد، خراب
مثل یک تشنه ی نادیده سراب
عطش فقر
دمادم به لبم داده عذاب
خشت خشتش
بر تن دیوار ثواب
رج به رج
می رساند جان را
به سیلابی مهاب
بی پناهیم ...
غوطه
دربطن نقابیم هم سکوت...
بی طراوت ،بی سخاوت
سقف کوچک
آرزوهای محالِ کودک رنج...
آه ای خانه ات آباد، خراب
سپیده رسا
دلهره کاری کن
من ندارم خوابی
دریایی آرامش
ازکجا داری تو؟
دل من بی تاب است
روی تاب بیمار است
آن سهیلم دور است
یادش
اما نزدیک
کف آن سقف سیاه
انعکاسش در نور
می زند چشمم را
آیا تو می دانی
من چرا پایبندم
یا چرا دربندم؟
ماه من پرگار است
دور دست می چرخد
کاش می دانستم
رفته ام ازیادش
یا که یادم برجاست
سپیده رسا