یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بارها در زدم و باز نشد یک در خوب

بارها در زدم و باز نشد یک در خوب
خوب پنداشتمش آن همه آهن در و چوب
آن خدا کز به عنایت نکند باز دری
بگشاید در دیگر تو به هر درب مکوب



غلامرضا خجسته

در جهانم قصه‌ای بد رنگ را پایان بده

در جهانم قصه‌ای بد رنگ را پایان بده
دردهای عاشقی دلتنگ را پایان بده

باز هم زخمی شدم با خنجری از درد عشق
آخرش در روزگارم جنگ را پایان بده

وای بر من، چشم زیبایت فریبم داده بود
در وجودت اندکی نیرنگ را پایان بده


تا ابد با من دلت بی رحم باشد خوب نیست
سخت بودن‌های قلبی سنگ را پایان بده

روز و شب دنبال تو سرخورده‌ی عالم شدم
اندکی در سرنوشتم ننگ را پایان بده

مهدی ملکی

آن که چنین می رود سرو خرامان کیست؟

آن که چنین می رود سرو خرامان کیست؟
سر به کجا می زند، بنده ی احسانِ کیست؟

تیر به مژگان زند سرمه به چشمانِ خود
صورتِ چون ماه او حضرتِ آبانِ کیست؟

رقص حیا می کند، زلزله بر پا شود
در پسِ این حادثه سینه ی لرزان کیست؟

مشتری اش می‌شود کاسب ِ هر دکه ای
غمزه ی زیبای او صاحبِ دکانِ کیست؟


مهدی عسکری

پرواز کرد تا افقهای دور

پرواز کرد تا افقهای دور
همیشه یک پرسش داشت
اما از آسمان!
با ما بود
همین نزدیکی
اما دورِ دور
آیا او در آسمان نبود!

حسن بهبهانی

یک پنجره در چیدنِ دستان تو کم بود

یک پنجره در چیدنِ دستان تو کم بود
چشمان تو گهواره ی خوابیدن غم بود..
موهای پریشانِ تو سجاده ی آتش
در محضر دل، سجده کنان یکسره خم بود...

فرزانه فرح زاد

باید از ریشه بجوشیم، که باشیم به‌نام؛

باید از ریشه بجوشیم، که باشیم به‌نام؛
باید از سوزِ دلِ خویش، بیاریم پیام.

باید از موجِ خطر، گوهرِ امید گرفت؛
باید از قُلّه‌ی اندیشه، بجوییم قَوام.

باید از رنجِ سفر، نغمه‌ی شاداب سرود؛
باید از یوسف و کنعان، بخوانیم پیام.

باید از تیشه‌ی فرهاد، بسی یاد کنیم؛
باید از حسرتِ شیرین، بگوییم مدام.

باید از لطفِ نسیم، باده‌ی اقبال گرفت؛
تا که در مملکتِ عشق، بمانیم مدام.


احمد برزگری