یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوش دیدم که صنم با دگری عهد ببست

دوش دیدم که صنم با دگری عهد ببست
دست در دست دگر بُرد و دلم یار شکست
تام خود را بِنَهی گوهر خود را بِدهی
کم بکن شکوه در این رسم، چنین هست که هست!

غلامرضا خجسته

میوه ی کال بدم عشق شد آلوده من

میوه ی کال بدم عشق شد آلوده من
شرحه شد جسم و تن راحت و آسوده من
چون رسیدم به سرانجام و یقین در پی یار
عشق پالود مرا از بن و شالوده من

غلامرضا خجسته

چون باده کنی علاج غمگین دل ما

چون باده کنی علاج غمگین دل ما
من سوته دل‌‌ و تو همچو نوری ز سما
بِشْتاب که عمر است گریزان ز بَرَم
پُر کن قدح و بتاب بر من صنما


غلامرضا خجسته

ما رَهروانِ جان سخت از شوق او دَویدیم

ما رَهروانِ جان سخت از شوق او دَویدیم
چون عاشقی نگون بخت روی مَهَش نَدیدیم
قسمت نشد که یک بار از روی چون بهارش
آن لاله سانْ لبش را با جان و دل بچینیم


غلامرضا خجسته

در پی یک قطعه بودم تا کنم روئیت بهشت

در پی یک قطعه بودم تا کنم روئیت بهشت
سال ها بگذشت و رفتند تا شدم عازم خشت
نخل ها سر به سمات و میوه ها همچون عسل
مردمی لر گویش و خوش مشرب و نیکو سرشت
سبز و خرم در بهار و دیدنی آن دشت ناب
معتدل آب و هوایش تا شود اردیبهشت
آدمان خونگرم و مهمان دوستند در آن دیار
گرمی تیرش خدا از خُلق آن مردم نوشت
یک وطن از رطب و خرما و کبکابش خورند
رحمت ایزد بر اجدادش که هر نخلی بکشت
روی شهر سبز من با زلف آن زیبا شده
مغ نباشد کی شود بستان دو سر دیوار زشت
ارده خرما، زیر نخل و روی یک فرش حصیر
شهره و یک شهر ملی شد حصیر و شهر خشت
می کنم شکر خدا از بابت لطفی که داشت
کازرون دیده گشودم، آفرین بر سرنوشت

غلامرضا خجسته

مهربان باش در این گنبد دَوّار عزیز

مهربان باش در این گنبد دَوّار عزیز
تو بکن نیکی و در دجله معروف بریز
آن خدایی که تو را داند و هر دم بیند
وقت مشکل همه را از بُن و از تَه چیند


غلامرضا خجسته

من به دریای جهان چون بادم

من به دریای جهان چون بادم
روی یک شیشه ی تر چون آهم
آمدم، زیسته ام، خواهم رفت
نی ام آن کوه که من یک کاهم


غلامرضا خجسته

در بزم زمانه آگَهان مِی نوشند

در بزم زمانه آگَهان مِی نوشند
وز عقل زیاده لاجرم مدهوشند
سوزد دلشان برای آن بی خبران
کان در ره مال دائما می کوشند


غلامرضا خجسته