یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نگار،چشمان تو،غرق نیازم می کند

نگار،چشمان تو،غرق نیازم می کند
عاشقم،عاشق ترم،باعشق سازم می کند
آشیانم شدبه حُسنت همچویک رنگین کمان
حس وحال بودنت،آینده سازم می کند
حاکم شهرم،ولی حکم نهایی دست توست
ازتو،حکم ازدل گرفتن ،سَرفرازم می کند
لب زنم امشب به جامی پُرزِمی،بایادتو
بنده ی عشق تواَم،بنده نوازم می کند
نیستم لایق تورا،اما سروپاعاشقم
برسرم منت گذاری،یکه تازم می کند
سَردهم درراه عشقت،پس نگیرم دل زتو
این بدان حس حضورت،بی نیازم می کند


نسیم منصوری نژاد

السلام علیک یا صاحب الزمان

⚘
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

چیزی به پایان زمان نمانده است.

چیزی به پایان زمان نمانده است.
89 ثانیه به نیمه شب،
زمان از شمارش باز می ماند،
عقربه ساعت دیگر نمی چرخد،
همه چیز خاموش،
تاریک می شود.

زمین،
شاید تنها سیاره گیتی،
نفس آخرش را می کشد.
و آسمان،
می گرید،
فرو می ریزد.

نام ها،
بر صفحه روزگار می سوزند.
صورت ها در آئینه حقیقت
محو می شوند.

چه می ماند؟
واژه هائی،
که گفته،
یا نگفته ایم،
آنچه که،
کرده،
یا ،
نکرده ایم.

اکنون،
تو هستی در
بی نهایت خودت،
و آن
پرسش بی نام و نشان،
اگر باز میگشتی،
چه میکردی؟

و دیگر،
باز گشتی نیست.


دکتر محمد گروکان

بلبلان در باغساران نغمه سازی میکنند

بلبلان در باغساران نغمه سازی میکنند
بهر خوشنودی یاران، دلنوازی میکنند
بلبلان با نغمه های دل فریب خویشتن
بهر دلداری مردم ،دلربائی میکنند
باغبان از نغمه های بلبلان، دل شادگر
بلبلان با نغمه خود ،خود نمایی میکنند
می پرند در شاخساران در بیابان فوج فوج
میزنند چه چه برای یار ،شبرین زبانی میکنند
خوش ببین اندر گلستان ،باغ بستان ،دوستان
با زبان بی زبانی بهر یاران نغمه خوانی میکنند
روی گل هر جا نشینند ،جای پای خویش را
بهر شادی تو انسان، شعر خوانی میکنند
خوش بحالت باغبان اندر گلستان و زمین
بلبلان بنگر برایت، خوش زبانی میکنند
کم بکن تعریف بلبل ،مسلم شیرین زبان
بلبلان در چشمه ساراران نغمه خوانی میکنند.

مسلم رشیدی

چنان رخسار خود بر ما نمودی

چنان رخسار خود بر ما نمودی
که از خورشید و ماه، افسون ربودی
بگو نازک دلان ناز از چه دارند؟
که نازت را به جان و دل ستودی
چرا مه را به نازش خوار دیدی؟
که خود را مه، که خود مهناز بودی
چه گوید آن‌که بی‌رحمت شمارد؟
که شهدت را نگیرد قند زودی
گل از زنبور خود پروا ندارد

که نیش عشق را از دل زدودی
ز جای پای تو گل سر برآورد
که بر هر رد پا باغی فزودی
تو آن رازی که بر دلها نشستی
که از چشمت غزل‌ها را سرودی
چو شد میلاد تو، گل خنده آورد
که با لبخند زمین را جان گشودی

علی انتظاری میبدی

بَرَد بالا انسان، ابدالدهر

بَرَد بالا انسان، ابدالدهر

آن که نامش بهتر از دُر است و گوهر

اویی که اکبر است و اشرف است و اظهر است

رحیم و عظیمی که پاک است و اطهر

اویی که مشعشع تر از مه است و فروزنده تر از مهر

یکتایی که دست اوست باطنِ مظهر

خداوند سبحانی که هست با تو رقیق القلب

پس جاودانه نسبت به او باش مستظهر

امیر حسین معین الدینی

هر دم زدنت نفس نفس جان من است

هر دم زدنت نفس نفس جان من است
هرم نفست دوا و درمان من است
گر لب به سخن وا بکنی مست شوم
عطر دهنت گلاب کاشان من است

ساراکاظمی