ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نوروز است،
گلاب پاش سر طاقچه منتظر.
مهمان که بیاید،
بوسه ای نثارش خواهم کرد،
قطره ای از وجودم را،
در دستانش خواهم ریخت،
مشامش را صفا خواهم داد،
تا بغضش فرو ریزد،
لبخند بر لبانش بنشیند،
خستگی از تن بزداید،
نفسی تازه کند،
و در آغوش بهار،
از غمِ دل آزاد شود.
دکتر محمد گروکان
آسپرین،
از کجا می دانست
کجایم درد می کند؟
نه،
انگار خود درد هم نمی دانست
از کجا آمده،
چرا آمده است.
شاید،
تخته پاره ای در دریای زمان،
که به آن بیاویزد،
و معنی خویش بجوید.
باید به آئینه آب بنگرم،
درد اگر درد باشد،
آیینه آب
ترک خواهد خورد،
و ماه،
هزار تکه خواهد شد.
دکتر محمد گروکان
این گودی زمین
نه برای افتادن است
چه بسا دلهای عاشق
که آرام گرفته درآن
مهتاب شاهد است
خورشید شاهد است
از بالا که بنگری
انگار که
هم چیز یک رختخواب است.
پرده ها افتاده اند
از حیاط تا حیات
پرده بر کش
چشم دل باز کن
مرگ نه یک پایان تلخ است
ساحل است
امید داشتیم که با هم
به تمنای یک بوسه از باغ برسیم
دل خوش دار که این جهان
یک شعر و فریب نیست
یک شاخه خار دار
پر از گل است.
دکتر محمد گروکان
تو ماه منی
من زمین توام
از چه میگردی به دور من؟
همچو پروانه به دور شمع؟
شنیده ام که هم می گردی
به دور خود، من نیز....
انگار که گم کرده ای ره؟
همره کاروان گم کردِگان رهی
من و تو گردانیم
به دور خورشید وجود،
و خورشید؟
در کهکشان راه شیری چه می کند؟
و اشرف مخلوقات بر روی زمین
می چرخد و می چرخد، گیج می شود،
می خورد بر زمین، بر می خیزد،
و باز می چرخد و می چرخد
دکتر محمد گروکان
دوست من
قامت این شهر ،
این عصر و جهان
از بی مهری ما خمیده گشته،
چشمانش بی فروغ،
ستاره ایست که به زیر افتاده
نه کشد آهی، نه می کند شکایتی
خانه اش
در همین نزدیکی هاست
میدانی
در این شهر خمیده
نه می شنوی آوازی
نه گلستانی
نه درختی
که در برگ و برش
شانه بسر لانه کند
نه سنگ فرشی
که بجوید پایت
نه رهگذری که
ز احوالت پرسد
نه وجودی که
مویه کند
نه نگاری که
ز سر عشق
به سراغت آید
نه معشوقی که
دست به بی وفائی ببرد
همه جیز غرق سکون است
سیاه چاله ای که
می بلعد همه چیز
من و تو در این شهر غریب
می بُریم
از همه کس
از همه چیز
کسی چه می داند
شاید،
در آنطرف این شهره خمیده
دهکده ای باشد
با اهالی عاشق
که بی نیازند
از همه کس از همه چیز
دکتر محمد گروکان
زندگی دو روی دارد
می توانی
بر هر دو روی آن
تاثیر گذار باشی
یک روی آن عشق
روی دیگر
پلیدی
منور کن دلت را
به روی عشق
اگر آمد آنچه نباید
باز هم دوست داشته باش
همراه عشق باش
دکتر محمد گروکان
به گروگان رفته ایم
دست و پا بسته
در خواری عقلِ
به اسارت رفته
دنیای غریبی ست
عقل عیان بین و نهان بین
خاک می خورد
در فرو بستگی اخلاق،
همچو آتشی که جان گرفته
دکتر محمد گروکان
وای چه نوای خوشی ، چه آهنگی
صدای شرشر آب از ناودان
که عاشقانه جوی آب را می بوسد
صدای تابش ماه
به هنگام دست دادن به تاریکی شب
صدای طلوع خورشید
که به مردمان روز خوش آمد می گوید
صدای باز شدن شکوفه به هنگام سحر
صدای عطر افشانی گل
و در آخر
صدای خنده باد
و کف زدن دانه های باران
که بر روی شیروانی خانه می کوبند
دکتر محمد گروکان