ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این صفحات را با برگ
عشق نوشتیم
روایتی از درخت توت
پیله های ابریشم
در باغ دوست
بافتیم
تار و پود زندگی
ناگسستنی
ابدی
هر لحظه اش
فراموش نشدنی
ماندنی
یک سفر دوست داشتنی
دکتر محمد گروکان
به چه کار آیدمان چشم
وقتی از دل محرومیم
باغ عشق
گسترده و باز است
اما پنهان
راه آن سبز
پر از میخک و لاله
عطر گل
می وزد از هر سو
می نماید راه
بر چشمه دل
تنها یک قدم
مانده به راه
مانده به دل
دکتر محمد گروکان
زندگی دیواری دارد
به بلندای دیوار چین
اسیر کرده ما را
نداریم گریزی از آن
پر ز نادانی
ندانم کاری
زندانی اجاره نشین
فکر می کردم
که بنویسم سیاهه ای
از آنچه دارم
چه می کنم با آن؟
بهر چه فنا کرده ام
این عمر،
این گوهر پر بها
که رفتنی ست ، بی همتا
داشته هایم
بسی بیهوده
افکنده از سیاهه
بسی رنج برده
خط خورده
بی استفاده
ایستاده ام مات و مبهوت
در کنار این دیوار
در فکرم
بنویسم سیاهه ای دیگر
از ندانم کاری؟
رنج برم بار دگر
برای یافتنش
داشتنش؟
و سپس؟؟؟
نمی دانم
عقلم به جائی نمی رسد
متاعی باید جست و خرید
که راه دارد به دل
داشتنش دلنشین
نوشیدنش شیرین
بشکند دیوار چین
رهائی بخشد
آزاد کند اجاره نشین
نخورد خط
پس از گاهی
از سیاهه دیرین
دکتر محمد گروکان
فروغ دیده راه گم کرده
و راحت دل در جستجوی او سر گردان.
فروغ دیده خیره به ره ماند
راحت دل نداد نامه ای
تا دل او شاد کند
مرغ حق آواز بر آورد و بگفت
آنچه که دیده نبیند،
بی گمان زودتر از دل برود .
دکتر محمد گروکان
دیر زمانی است نرفته
به بازار عطاران
می جویم
راهی
رهگذری
که بشناسد عطر عطاران
در جاده های عطر
می تابد گیاه نارنجی خورشید
پر می کند عطش
کالای عطاران
می شنوم از هر سوی
عطر خاک باران خورده
عطر عشق
عطر مهربانی
عطر آنان که
نمی دانم
تاکی
دارم مجال
دیدنشان
در دکان عطاران
دکتر محمد گروکان
دفتر زندگی
آویزان به پنجره زمان
نسیم خسته
دل بی حوصله
دست و پا بسته
دوستی صدا می زند؟
کوبه در؟
شاید هم خروس سحر؟
باز می کنم دفتر خاطرات
انباشته در دل
نبشته است در تارک هر ورق
برخیز ،
زندگی کن،
دوست بدار
دکتر محمد گروکاندفتر زندگی
آویزان به پنجره زمان
نسیم خسته
دل بی حوصله
دست و پا بسته
دوستی صدا می زند؟
کوبه در؟
شاید هم خروس سحر؟
باز می کنم دفتر خاطرات
انباشته در دل
نبشته است در تارک هر ورق
برخیز ،
زندگی کن،
دوست بدار
دکتر محمد گروکان
خوابم نمی برد
درد واژه ها می آزارد مرا
نمی دانم چگونه بیان کنم
چه بگویم از ناگفته های خود
شاید فرشته ای پیدا شود
نگفته آشنا باشد با داستانهای من
حرف حرف دل است
یک لحظه نگاه تو بهم ریخت مرا
دکتر محمد گروکان
خانه ای که پناه می دهد
چون درختی ایستاده
در ریشه خود
شاخ و برگش
آشیانه خواهد شد
غنچه عشق
در آن خواهد روئید
بر و بار خواهد داد
و اگر ما مردم
دست در دست
بنشینیم زیر سایه آن
نزنیم تیشه بر ریشه خود
جاودان خواهد شد.
دکتر محمد گروکان