ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یکی دارد به دستش آیتی از زلف یارش را
یکی با شعر می بافد امید روزگارش را
من اما داغ عشقش را نشان بر قلب خود دارم
خداوندا مگیر از من همین یک یادگارش را
علی کسرائی
مانده دلی که بعد تو به درد مبتلا شده
شاخه ی پر غرور از روی تنم جدا شده
در طلب وفای تو ، سوخت تمام باورم
کاش رها شوم ز تو ، ای ز منت رها شده
علی کسرائی
یک دم؛ به تماشای نگاه تو ، دلم رفت
یک عمر؛ صدایش زدم و باز نیامد..
علی کسرائی
خرم آن دل که بدان دیده ی محبوب افتد
طالعی بهتر از آن نیست که مطلوب افتد
هاتفی گفت مرا در نگهت درمان هاست
نظری کن که ز تو هر چه رسد ، خوب افتد
علی کسرائی
وقتی داشتم برای گرفتن دست هایت تقلا می کردم، کاش بیشتر به چشم هایت نگاه می کردم
من عاشق چشم هایت بودم
نهایت عشق برای من نگاه کردن به چشم هایت بود..
نه تقلای بیهوده برای گرفتن دست هایت
و من نمیدانستم
و سپس اندوه و حسرت..
اندوه نرسیدن..
و حسرت از دست دادن.
علی کسرائی
در دیگری به دنبال خودم بودم
نیم دیگرم
هم دمی
هم تنی
هم منی
هم..
نیافتم
تا به خود آمدم
خودم را هم گم کرده بودم
نیم خودم را..
در جستجوی نیم دیگرم.
از آن هم چیزی نمانده بود.
حال یک من دیگر بودم
یک من کامل
یک من کامل تنها
علی کسرائی
شب بود و خیالت به سرم هی دَوَران کرد
آشفته دلی را خبر از بی خبران کرد
دل در طلبت خانه ی ویرانه ی غم شد
آهی ز غمش آمد و بر سینه روان کرد
این سینه که جولان گه و کاشانه ی عشق است
اندوه خودش را به گلویم ضربان کرد
تا حنجره بی تاب شد از آه درون سوز
شد نغمه ی جان سوز و نوایش به زبان کرد
با لحن جگر سوز زبان راوی غم شد
آشفتگی ام را ز سر و سینه عیان کرد
خواندم غزل هجر تو را در دل این شب
ای وای چه آمد به سرم ز آنچه زبان کرد
شد دیده ام از اشک روان بستر جیحون
مژگان بهاری مرا رنگ خزان کرد
افسوس ندیدی ز خیالی چه خبر شد
کز سینه ام افشرد و ز چشمم فوران کرد
علی کسرائی
به حرمت همه ی شعرهای در وصفت
سکوت می کنم اما دلم پر از درد است
تو در دلی و کسی جای تو نخواهد بود
اگر چه سهم من از عشق این تب سرد است
علی کسرائی