یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

غم چرا حق من است ؟

غم چرا حق من است ؟
عم زکی مانوس جانم گشته است؟

آخرش غم چون شود
خمس غم را کی ستانند

غصه‌ها را آن زکاتش گفته‌اند
آری آری غم همیشه ثروت است

هر که او غمگین‌تر است
ثروتش بیش است و اوعادل‌تر است

او به یغما کی برد مال کسی
او دل کس کی شکست؟

خنده‌ای از کس ربود؟
قهقهه از کس درید؟

او حمایت می‌کند هر خنده را
او شفاعت می‌کند شادی کس

او همه سعی و تلاشش این بود که هرچه زود زود زود
یک تبسم را به لبخندی رساند نرم نرم

آخرش دانی چه شد؟
غم درون سینه‌اش آرام گیرد گرم گرم

غلامرضا مشهدی ایوز

آتشی سوزان که در پروانه بود

آتشی سوزان که در پروانه بود

این نشان شوق در شمع وجود

در نهاد جان آن پروانه بود

ذوق سوزانی که با آن زنده بود

وقت یورش بر همه شمع وجود


آن زمانی بود که وی پیله بود

جای این عشقی که سوزانش کجاست

در درون دل و یا تخم وجود

من نمی‌دانم ز کی آن رب او

عشق سوزان بر پرش بخشیده بود

غلامرضا مشهدی ایوز

یک سبد یاس سپید هدیه بر روی چو ماه

یک سبد یاس سپید هدیه بر روی چو ماه

یک بغل سوسن زرد به قدوم و رهتان

خرمنی از گل شب بوی سپید

هر شب و صبح به سرو قدتان

یک هزاران و هزاران گل یخ

هر زمستان و شب عید به موج دلتان

یک کرور و یه چمنزار وسیع از گل سنگ

به مقام دل و بر سوگلی منظرتان

یک گذرگاه معطر ز سپیدار بلند

هدیه بر راه روان و به سبیل دلتان

غلامرضا مشهدی ایوز

هرگاه دهی قواره ام ده

هرگاه دهی قواره ام ده
ازان چو بری زیاده اش بر
بازم چو دهی ازان به هم ده
هرگاه بری ازان بدش بر
دردادن و بردنش تو مختار
آنگاه بری مرا تو ستار
فتح است از آن درت چو ایم (یامفتح البواب)
سهل است ازان رهی که خواهی
القصه جمیل روی ماهت
شادم کندو رسد جمالت

غلامرضا مشهدی ایوز