ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گویند که شیطان بهشتینشین بُوَد
خورشیدِ سپهرِ جمالِ یقین بُوَد
در عرش، مکان داشت به همسایگیِ نور
هر جلوه ز او، آینه در زمین بُوَد
کس گفت: چرا زشت شدی، ای نگارِ پاک؟
کز حسن تو عالم چو صبحِ نگین بُوَد.
بخندید و گفت: این جفای قلم بود
دشمن چو نگارد، رهی در کمین بُوَد.
هر قصه که از ظلم به نامم رقم زنند
زنگارِ دروغ است، اگرچه به دین بُوَد
قلم را چو در دست بداندیش میدهند
هر نور به تیرگیِ کفرآفرین بُوَد
فاضل، سخن از عشق بگو، جز به صدق نیست
آن دل که رها شد ز غم، خوشنشین بُوَد
ابوفاضل اکبری
سلام من است و این جواب وفای تو را خواهم نوشت
صفای من است و این نوای صلای تو را خواهم نوشت
تو خود غرق فنون بودی و منش که غرق نگاه دلت
چگونه خود صدا کنمت که صدای تو را خواهم نوشت
بپیش حادثه باید ببین که شرح دل است آیت عشق
جواب عشق توراگرفته ام و بلای تو راخواهم نوشت
جفا بکن ازته دل که جفای عشق تو راهم بدهد یارم
ندای درون خیزد و من هم ندای تو راخواهم نوشت
بصحبت دل بیا تو هم که صحبت عشق راهم دیده ای
من از کجا بدانم قهرتورا که شفای تو را خواهم نوشت
به بوسه عشق آوری و مده عذابم که در شب و روز
بجعفری هم نظاره ای کن که دوای توراخواهم نوشت
علی جعفری
تو، نه بودی
برای
بودم، بودی
نه بودی،
برای نبودم؛
پن:
عمری در تنهایی گسیختم و
تنها، به حال تن ها گریستم
عمری
که نکردم اما
به آخر رسید
محمد ترکمان
تنهاثروت بجامانده ازمن
شعرهایی ست که
برای چشمانت سروده ام
سید حسن نبی پور
در سرم زهر مار می ریزم
در جهانی که رنج موهبت است
دست هاشان نمی رسد به سرم
مار بر روی گنج موهبت است
عطسه کردم که کم کنم از خود
هر چه مو رفته در دماغم را
باید امشب به خانه اش ببرم
آخرین غولِ بی چراغم را
لطف چشمم تمام عمر فقط
دیدن مختصاتِ تاریکی ست
گریه روشن نمیکند من را
گریه شاخِ نباتِ تاریکی ست
به خودم وعده داده ام خود را
من رسولِ پس از خودم شده ام
پشتُ جزرم به مدّ ِ خود گرم است
من زیادم اگر چه کم شده ام
پای قومِ شغال پَروَرِ خود
سر به دار و نجیب می میرم
گرچه بیمارِ خوابِ این شهرم
با لباس ِطبیب می میرم
این کفن ها قواره ی من نیست
هر که در این قبیله مُرد ، منم
قبر من را عمیق تر بکنید
یک نفر نیستم که بیشتَنَم
کِرم ها از حلال من بخورید
دسترنجِ عذاب خود هستم
من به دست خودم هلاک شدم
کشته ی انقلاب خود هستم
من که رفتم ولی پس از مرگم
هر کسی چشم و گوش داشت ، منم
هر کسی شب بخیر گفت به خواب
هر که بِرنو به دوش داشت ، منم
کارن مقدم
سرد است دستانی که گرمش نکردی
آخر تو راندی و او را رحمش نکردی
سی سال مدام به گریه گذاشت ایام
قسم بخورکه از ته دل تردش نکردی
علی جعفری