ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
مابیچارگان عشقیم و بسر افتادیم
ما فرزانگان عشقیم و بشر افتادیم
پاک بود قلبمان ولی در آتش عشق
از کجاخوردیم وما هم به درافتادیم
سودی نداشتکه عمرمان هم به هدر
در بازی عشق هم بودیم بکرافتادیم
ما باختگان رشکیم و کشتیم به فنا
درصید ماهی بودیمکه به نرافتادیم
راهی نبودوچاهی هم نبود سیددهر
مادرشهرعشق بودیم وبه پر افتادیم
ماساختگان عشقیم ودرکنار زلزله ها
خودباختیم که همیشه به فر افتایم
دستم بگیر وجعفری یا به طرحی دگر
بایاریکه بجهنم رفتیم و به برافتادیم
علی جعفری
من به حسرت مانده ام حتی به اشک شاپرک
لحظه های باتوبودن را من کشیدم سر سرک
قاصدی راگفتمش اشکم روان گشت و بگوی
من به آن کویت شدم آلوده گشتم قاصدک
با نسیمی همنشین گشتم زباغ آرزوهایم ببین
گریه هاکردم ندانستی بگی از نای دل باآجرک
من به حسرت دیده ام گاهی تو را آغوش غم
وقت باران گشتن ات گردید و گشتم با فلک
مژده ات دادم بدانی کعبه ام گشتی به عشق
من دعا کردم در آن وادی به عشقت با نمک
خود برفتی غیر من آغوش خود خواهان شدی
من که خواهان تو بودم از چه ماندی پا پرک
جعفری خوشرنگ وخوش باورشدی درعرصهها
قلب پاکت رافدا کردی ندانسته شدی قاب الک
علی جعفری
سلام من است و این جواب وفای تو را خواهم نوشت
صفای من است و این نوای صلای تو را خواهم نوشت
تو خود غرق فنون بودی و منش که غرق نگاه دلت
چگونه خود صدا کنمت که صدای تو را خواهم نوشت
بپیش حادثه باید ببین که شرح دل است آیت عشق
جواب عشق توراگرفته ام و بلای تو راخواهم نوشت
جفا بکن ازته دل که جفای عشق تو راهم بدهد یارم
ندای درون خیزد و من هم ندای تو راخواهم نوشت
بصحبت دل بیا تو هم که صحبت عشق راهم دیده ای
من از کجا بدانم قهرتورا که شفای تو را خواهم نوشت
به بوسه عشق آوری و مده عذابم که در شب و روز
بجعفری هم نظاره ای کن که دوای توراخواهم نوشت
علی جعفری
سرد است دستانی که گرمش نکردی
آخر تو راندی و او را رحمش نکردی
سی سال مدام به گریه گذاشت ایام
قسم بخورکه از ته دل تردش نکردی
علی جعفری
گذشت ایام و دوران کهنسالی رسید
ندانستیم که دنیا به چه راهی رسید
عاشق نیکوجمالی شده بودم بخوان
کجا رفت و ببین به چه آهی رسید
علی جعفری
عشق را آن شاعر دیوانه درشعرش کشید
عاقبت دیوانه شدبرعشق خودگویا رسید
چشم و دل را باز کن از قعر رویای جنون
ازدو دیده چشم پوشی کن به دریای خون
او تو را خار و ذلیلت کرده در شهر سخن
کرده ای آخر تو شاه ، پیراهنی کهنه به تن
علی جعفری
من هم به پای عشق توبیداد کرده ام
هرروزبلندشده صدای هم زادکرده ام
درپای عشق توهم مانده ام خودببین
از دور شنیده ها را هم داد کرده ام
زیبانوشته بودی از تمام سطر عشق
من هم تمام نامه ها را یاد کرده ام
لبخند عشق تو در جان ودلم شکفت
هر غنچه ای را بعشق تو باد کرده ام
از گوشه کنار این شهر مهرشهر بگو
من باغ سیبی به نام توشاد کرده ام
آنجا که قدم زدم از سر نوشت عشق
من خاطرات عشق تو را ناد کرده ام
ازجعفری بگوکه قهرکرده ای به عشق
درقصرنشسته ای ویادفرهاد کرده ام
علی جعفری
به گریه وزاری کنم عمرخود رابه پایان سپیده
هرآنچه دیده بودموشنیده بودم نمایان سپیده
چراغ عشق و محبت هم درون سینه خاموشم
بلا تو روشنم کن که رسیده ام به یاران سپیده
قرائن دلم را هم کشیده ام به ورطه گیتی من
بدان که ماه وخورشید منی تو داستان سپیده
صدای تو کرده بودم ودانسته ای ندادی جواب
منهم دوست تو بودم وهمیشه به باران سپیده
توان دیدن تو را ندارم و مخفی شدی به عشق
دوان عشق توبودم و شنیده ای به جان سپیده
نوای جعفری همکشیده است توراهم به بیراهی
براه جاده عشق هستی وبیا تو هم بخان سپیده
علی جعفری