یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روحت برای من هست وجسمت به دیگران

روحت برای من هست وجسمت به دیگران
با روح تو سر کار دارم و شکلت به دیگران
افسانه ای را تو بودی و داستانی نوشته ام
لیلی را بصحنه کشیدم و عشقت به دیگران
من مال تو بودم و تومال منی که نگذاشتند
کتمان مکن که تو داده ای فکرت به دیگران
سرد است دستانی را که تو محبت نکرده ای
من با محبت بودم و توهم پشتت به دیگران

قلبم شکستی و  مجال گفت و شنود نیست
گل‌هایی را که تو داده ای کشتت به دیگران
صادق به عشق تو بودم و هستم مجنون تو
عطرت درون سینه هست و کیفت به دیگران
با جعفری ازجنت وحور و بهشت هم میگوئید
در فکرتان هستم و سپیده ذهنت به دیگران

علی جعفری

دردم را درون سینه نگه داشتم و قرار نوشت

دردم را درون سینه نگه داشتم و قرار نوشت
از تو دور نخواهم شدو این را هم هزار نوشت
عمرم تهی شدو در سیر این روزگار نحس فلک
چرخید و چرخید سرنوشت مراهم قطار نوشت
جاری شد وجاری شداشک های منهم چو باران
برگونه هایم نشست ویاد تورا هم جوار نوشت
چشمم برنگ توافتادو تقدیر شدوتحریر گشت
عشقی پسند کردم و رنگ  مرا  هم مزار نوشت
فرسوده گشت و عمر من هم چو مجنون رسید

ازلیلی هم خبری نشد سپیده راهم عذار نوشت
پیموده راهیراکه فلک هم دراختیارمن گذاشت
باعکس رخش جعفری بنال صورتش نگارنوشت
دنیاراهم دوروزهست و مال وثروتت رفتنیست
شعرهای تورانگاه کردم ومال وثروتم تبارنوشت

علی جعفری

یک شب بعشق تو نشستم و شب راسحر کردم

یک شب بعشق تو نشستم و شب راسحر کردم
یک شب به ذکر تو زمین و زمان را زیرو زبر کردم
فرهادرا بوسیدم ومجنون راهم مونسش گشتم
شیرین را به فرهاد دادم و عشقی را به سرکردم
منهم منتظرنشسته بودم و دردشت آلاله هایش
لیلی را پیداکردم و برای مجنون هم من هنرکردم
از بسکه نالان بودم و باوفا هم در عهد و پیمانم
من هم سپیده را پیدا کردم و با اوهم ظفر کردم

از بس که غرور داشت اوهم به رسم خود بیقرار
منهم بوسه ای ازاوبرداشتم و درخواب ضرر کردم
زیبا بود و زیبا نوشته بود و طاووس شهر عشق
یک تار مویی از او برداشتم ومن سرمه بصرکردم
شوری به دل نشست و منهم این غزل را نوشتم
برای دیدنش هم جعفری گریه های بی ثمر کردم

علی جعفری

سحر ازخواب بلند شدم و تو راهم دعا کردم

سحر ازخواب بلند شدم و تو راهم دعا کردم
درون سینه ام بودی و من تو راهم صداکردم
به پا بوس تو مشتاق بودم ای سپیده جهان
نهان به شب و روزم اسم تو را هم ندا کردم
ندانسته بودی که عاشقت هستم و ای صنم
بتی را به نام تو تراشیدم بنام توهم جلا کردم
تو مرغ بهشتی و من هم مرغ جهنمی گشتم
به عشق تو میسوزم و این عشق را فدا کردم
فدای توباشم ومن خوانده‌ام اسم تو را باقی
به عشق تو آموختم و من پروانه را ثنا کردم
برای جعفری بگوکه درحلقه رندان اسیر گشت
دوای درد او شدی دانسته ای خدا خداکردم

علی جعفری

بادام چشم تو و خم آبروی تو غوغا کرده است

بادام چشم تو و خم آبروی تو غوغا کرده است
دریای تلاطم عشق وسودای تو رویا کرده است

ازدارمکافات عشقت هم به جنون رسیده ام دلا
دنیای خشم تو و نم‌گیسوی تو محیا کرده است

پاداش عمل را به چه داده اند دیدار توهم نشد
مشتاق توهستم بیاکه فردای تو زیبا کرده است

از شهر ری تا کرج هم من به دیدار تو گشته ام
آرام جان هستی بیاکه خدا هم زیبا کرده است

احیای جان بودی ومجنون هم که دیوانه گشت
لیلایمان بودی وبیاکه دنیا هم شیدا کرده است

اسرارعشق جعفری شدی وکاردل همکه ساختی
من بهرتولایق بودم وجفا هم چه ها کرده است


علی جعفری

مابیچارگان عشقیم و بسر افتادیم

مابیچارگان عشقیم و بسر افتادیم
ما فرزانگان عشقیم و بشر افتادیم
پاک بود قلبمان ولی در آتش عشق
از کجاخوردیم وما هم به درافتادیم
سودی نداشتکه عمرمان هم به هدر
در بازی عشق هم بودیم بکرافتادیم
ما باختگان رشکیم و کشتیم به فنا
درصید ماهی بودیمکه به نرافتادیم
راهی نبودوچاهی هم نبود سیددهر

مادرشهرعشق بودیم وبه پر افتادیم
ماساختگان عشقیم ودرکنار زلزله ها
خودباختیم که همیشه به فر افتایم
دستم بگیر وجعفری یا به طرحی دگر
بایاریکه بجهنم رفتیم و به برافتادیم

علی جعفری

من به حسرت مانده ام حتی به اشک شاپرک

من به حسرت مانده ام حتی به اشک شاپرک
لحظه های باتوبودن را من  کشیدم سر سرک
قاصدی راگفتمش اشکم  روان گشت و بگوی
من به آن کویت  شدم آلوده  گشتم  قاصدک
با نسیمی همنشین گشتم زباغ آرزوهایم ببین
گریه هاکردم ندانستی بگی از نای دل باآجرک
من به حسرت دیده ام گاهی تو را آغوش غم
وقت باران گشتن ات گردید و گشتم  با فلک
مژده ات دادم بدانی کعبه ام  گشتی به عشق
من دعا کردم  در آن  وادی به عشقت  با نمک
خود برفتی غیر من آغوش خود خواهان شدی
من که خواهان تو بودم  از چه ماندی پا پرک
جعفری خوشرنگ وخوش باورشدی درعرصه‌ها
قلب پاکت رافدا کردی ندانسته شدی قاب الک


علی جعفری

سلام من است و این جواب وفای تو را خواهم نوشت

سلام من است و این جواب وفای تو را خواهم نوشت
صفای من است و این نوای صلای تو را خواهم نوشت

تو خود غرق فنون بودی و منش که غرق نگاه دلت
چگونه خود صدا کنمت که صدای تو را خواهم نوشت

بپیش حادثه باید ببین که  شرح دل است آیت   عشق
جواب عشق توراگرفته ام و بلای تو راخواهم نوشت


جفا بکن ازته دل که جفای عشق تو راهم بدهد یارم
ندای درون خیزد و من هم ندای تو راخواهم نوشت

بصحبت دل بیا تو هم که صحبت عشق راهم دیده ای
من از کجا بدانم قهرتورا که شفای تو را خواهم نوشت

به بوسه عشق آوری و  مده عذابم که در شب و روز
بجعفری هم نظاره ای کن که دوای توراخواهم نوشت

علی جعفری