ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شرح است و دراین عالم عشق توبسان کردند
سربسته سخن گفتیم و درد تو به جان کردند
کم بود و سر شتم شد در کار سراغ از عشق
غم بود و نوشتم گشت در خلصه پران کردند
عشق از من و شعر از تو در عشوه گری فندی
نوش از چه لبی هم شد درنطفه خزان کردند
هم جوش تومن بودم پرکن لب وجان ازعشق
ساکن بدلت هم گشتم هر نقطه نشان کردند
باز آی و به سمت عشق خیر ازتو ثبوتم گشت
نیک است و قوام از عشق درجثه پران کردند
بنشین و بخوان ازکشت باجعفری افشان کن
شرح ازشب عشقت کن درکشت تو آن کردند
علی جعفری
ساقی می هزار ساله را آنگونه که هست آنم بده
درگیرعشق اولم شدم آنگونه که هست جانم بده
پاداش تو را هم هرگز نخواستیم به سر نوشت
من سر نوشتی رانداشته ام که تودست بانم بده
پرسان و جویان تو هم گشتم و از بس به انتظار
خاکی بسرم کردی و تاریخ نوشته ای و مانم بده
من صدهزارآرزوی بوسه هم کردم درخیال عشق
من درخیال عشق سوختم وبیاتوهم درمانم بده
بادست خودنچیده ام لیمویی راکه شیرین شده
بخشیده ای به دیگران چرا تو لیموی خامم بده
ابرو کشیده ای و دو چشم زیبای یارهم دیده ای
من عشق را طالب کردهام ای خدا توهم آنم بده
نفرین به سرنوشتی کنم که تو داده ای رقم بمن
هرگز نیافریده بودی جعفری رازهری به نانم بده
علی جعفری
ساده گفتم که غزل با تو هم آغوش شود
فعل پاکت ز نظر از همه جا جوش شود
من به تشخیص رسیدم که توماه سییری
بر سر شهر سییر عشق تو منقوش شود
خاک پای وطنم گشته ام اکنون تو بدان
بوسه باران بکنم رنگ تو مدهوش شود
آسمان نقش تورابردل وجانش میساخت
معبد عشق درآنجاست که مفروش شود
بوی خاک وطنم نافه چین گشته بدان
یوسف آباد کند مصر هم آغوش شود
جعفری بانگ رحیلت به کجا بر خواسته
هجرت ازشهرخطر کن که دلت نوش شود
علی جعفری
ساز را به طریقی بنوازید که به دلدار خوش است
گریه های من و توست چرخش گیتار خوش است
باصفا باش وبدان دل سخن ازعشق تو بوده است
هر چه کردیم که نگویم ذکر تو بسیار خوش است
صحبت از عشق توبوده است و خودت میخوانی
عهد وپیمانی ایست ببستیم به دیدارخوش است
طائر شهر تو گشتم که کنم بر سر عشق پروازی
عاشق ام باش و ببین این همه گفتارخوش است
هم چوفرهاد بنالیم تو بخوان زخم زبان ها دیدم
شرح جان کندن عشق دیدم و کردار خوش است
جعفری ملاقاسم وطن ات نور جهان خواهد گشت
شهرزیبای سییر دیده ام آنرویت اسرار خوش است
بر مزارم چو روید یادی از آن عشق عزیزم بکنید
خسته ام اکنون که مرا فاتحه هموار خوش است
علی جعفری
تشخیص داده ام که روحم با تو سزاوارتر است
با تو نشستن و با توحرف زدن هم گواراتر است
ترسیم کرده ام با تو پرواز کردن هم خوش باشد
طی کرده ام راههای آسمان راهم دل آرا تر است
صادق به عشق تو هستیم و عاشق به شهر عشق
در شهر عشق هم با تو حرف زدن صدا دارتراست
پیچیده ام گلهای وحشی را هم بدامان طبیعت
شهد هر گلی را برای تو هم چیدن گلارا تر است
فرزند این زمانی و مهرازگلاب و گل هم گرفته ای
من خاطرات دلرا با توحک کرده ام نوا دارتراست
ازجعفری چه خواسته بودی که یادت نکرده است
هممیشه دریادتوبوده است که خوش آواتر است
علی جعفری
باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد
خاموش شد تمام عالم و معصومه ای جوان آمد
فرشته ای که در دستانش هم غزلهایی داشت
پاشیده بود به آسمان و رنگ آبی اش نشان آمد
در مدح شاعری گویم که خود قلب غزلها گشت
باز هم بهانه ای شده که به جان و دلم روان آمد
درجاده ای که گلهای هستی شکوفه کردهاند ببین
ازروشنای هستی هم عطر وبوی گلهای خزان آمد
در زمره شاعران نیستم ولی ماه مجلس هم شدم
نور از ستاره ای گرفتم که خورشیدش فشان آمد
درگیر جعفری هستم وروحش مریض وقلبش بباد
از مرگ او هم نوشتم که بداند سپیده را گران آمد
علی جعفری
روم به کوی خرابات که شاید عشق تو باز یابم
نگاهی به روی ماهت اندازم وخود را نیاز یابم
ببویم ازگل وگیاه و مریم و عطر گل های یاس
بشادی پردازم وچو پروانه آغوش توراباز یابم
گناهیکه شیرین هست وبجان ودلم خریده ام
به اوج اعلا ببرم تورا هم بجان ودلم بساز یابم
سروده ام که بتازی چو اسب سفید در آرزوها
اگرمال من هم نباشی توراهمیشه درنماز یابم
بروح خود قسم که همواره در پیش تو هستم
بخوابم سری بزن که هرشبم را هم به جازیابم
رفیق پاک توگشتم و در طریقت راه تو هستم
جهان رابزیرپای تو میریزم که دلم را بناز یابم
گرم تو غایبی و غرق غرور گشته ای و به فخر
من این فخر توراهم به چشم خود درفراز یابم
چگونه آتشیست آتش عشق که خانمان سوزد
بعشق از درون خیزد و شعله هایش طراز یابم
غرور خود شکن که تازه تر هم شوی برنگ بهار
تمام گل های بهاری را منهم به رنگ تو باز یابم
بشاعری خبردهیدکه وصف سپیده گوید و بس
برای جعفری هم نکته های عاشقی را مجازیابم
علی جعفری
شاعر صدای تو را شنیده ام با بهاتر است
هر ذکری را که تو گفته ای با خداتر است
از واژه های عشق ساخته ای آهنگ عشق
هرآهنگی که گوش کرده ام با نواتر است
رنگ ازرخت پریده است بگوعاشق شدی
ازهرعاشقی هم که شعرت با جلاتر است
فرزانه روزگار هم شدی و افسانه سخن
ترکیب جمله هایت رابگو که آشناتر است
جشنی که بگرفته ای نکوست سر نوشت
ازحال وهوای عارفیست که باوفاتر است
در دفتر خودت هم یادی از دو دیده کن
از حال سپیده هم بگو که مقتدا تر است
از جعفری هم شنیده بودی ارکان عاشقی
غم هست و درد هست و با صفا تر است
علی جعفری