یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساز را به طریقی بنوازید که به دلدار خوش است

ساز را به طریقی بنوازید که به دلدار خوش است
گریه های من و توست چرخش گیتار خوش است

باصفا باش وبدان دل سخن ازعشق تو بوده است
هر چه کردیم که نگویم  ذکر تو بسیار خوش است

صحبت از عشق توبوده  است و خودت میخوانی
عهد وپیمانی ایست ببستیم به دیدارخوش است


طائر شهر تو گشتم  که  کنم  بر سر عشق  پروازی
عاشق ام باش و ببین این همه گفتارخوش است

هم چوفرهاد بنالیم تو بخوان زخم  زبان ها  دیدم
شرح جان کندن عشق  دیدم  و کردار خوش است

جعفری ملاقاسم وطن ات نور جهان خواهد گشت
شهرزیبای سییر دیده ام آنرویت اسرار خوش است

بر مزارم چو  روید  یادی از آن عشق عزیزم  بکنید
خسته ام اکنون‌ که مرا فاتحه  هموار خوش است


علی جعفری

تشخیص داده ام که روحم با تو سزاوارتر ا

تشخیص داده ام که روحم با تو سزاوارتر است
با تو نشستن و با توحرف زدن هم گواراتر است

ترسیم کرده ام با تو پرواز کردن هم خوش باشد
طی کرده ام راههای آسمان راهم دل آرا تر است


صادق به عشق تو هستیم و عاشق به شهر عشق
در شهر عشق هم با تو حرف زدن صدا دارتراست

پیچیده ام گلهای‌ وحشی را هم بدامان طبیعت
شهد هر گلی را برای تو هم چیدن گلارا تر است

فرزند این زمانی و مهرازگلاب و گل هم گرفته ای
من خاطرات دلرا با توحک کرده ام نوا دارتراست

ازجعفری چه خواسته بودی که یادت نکرده است
هممیشه دریادتوبوده‌ است که خوش آواتر است

علی جعفری

باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد

باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد
خاموش شد‌ تمام عالم و معصومه ای جوان آمد

فرشته ای که در دستانش هم غزل‌هایی داشت
پاشیده بود به آسمان و رنگ آبی اش نشان آمد

در مدح شاعری گویم که خود قلب غزلها گشت
باز هم بهانه ای شده که به جان و دلم روان آمد

درجاده ای که گلهای هستی شکوفه کرده‌اند ببین
ازروشنای هستی هم عطر وبوی گلهای خزان آمد

در زمره شاعران نیستم ولی ماه مجلس هم شدم
نور از ستاره ای گرفتم که خورشیدش فشان آمد

درگیر جعفری هستم وروحش مریض وقلبش بباد
از مرگ او هم نوشتم که بداند سپیده را گران آمد

علی جعفری

روم به کوی خرابات که شاید عشق تو باز یابم

روم به کوی خرابات که شاید عشق تو باز یابم
نگاهی به روی ماهت اندازم وخود را نیاز یابم

ببویم ازگل وگیاه و مریم و عطر گل های یاس
بشادی پردازم وچو پروانه آغوش توراباز یابم

گناهیکه شیرین هست وبجان ودلم خریده ام
به اوج اعلا ببرم تورا هم بجان و‌دلم بساز یابم


سروده ام که بتازی چو اسب سفید در آرزوها
اگرمال من هم نباشی توراهمیشه درنماز یابم

بروح خود قسم که همواره در پیش تو هستم
بخوابم سری بزن که هرشبم را هم به جازیابم

رفیق پاک توگشتم و در طریقت راه تو هستم
جهان رابزیرپای تو میریزم که دلم را بناز یابم

گرم تو غایبی و غرق غرور گشته ای و به فخر
من این فخر توراهم به چشم خود درفراز یابم

چگونه آتشیست آتش عشق که خانمان سوزد
بعشق از درون خیزد و شعله هایش طراز یابم

غرور خود شکن که تازه تر هم شوی برنگ بهار
تمام گل های بهاری را منهم به رنگ تو باز یابم

بشاعری خبردهیدکه وصف سپیده گوید و بس
برای جعفری هم نکته های عاشقی را مجاز‌یابم

علی جعفری

شاعر صدای تو را شنیده ام با بهاتر است

شاعر صدای تو را شنیده ام با بهاتر است
هر ذکری را که تو گفته ای با خداتر است
از واژه های عشق ساخته ای آهنگ عشق
هرآهنگی که گوش کرده ام با نواتر است
رنگ ازرخت پریده است بگوعاشق شدی
ازهرعاشقی هم که شعرت با جلاتر است
فرزانه روزگار  هم شدی و افسانه  سخن
ترکیب جمله هایت رابگو که آشناتر است
جشنی که بگرفته ای نکوست سر نوشت
ازحال وهوای عارفیست که باوفاتر است
در دفتر خودت هم یادی از دو دیده کن
از حال سپیده هم بگو که  مقتدا تر است
از جعفری هم شنیده بودی ارکان عاشقی
غم هست و درد هست و با صفا تر است


علی جعفری

تاریک شد سما و هر چه در آن مصور است

تاریک شد سما و هر چه در آن مصور  است
صادرشد بعالم هستی که عشقت مدور است

پیغام عشق راخواندی و تو هم فرمان ده ای
با عارفان دل سفرکردی وراهت مسخر است

پاک است جسم و جانی که کردی سفر بخیر
جسمی که پاره پاره شده را  دیدم منور است


خودهم با رضا بودی ورضا هم بجوش گشت
جوشیده خونی راکه چویحیی هم مقدراست

آرام جانم  برفتی و تو هم آرام جانان  شدی
آنجاکه نعش تو فتاده است عالم مکدر است

ترسیم  دل را سخن وری نباشد به بخت زهد
پاک است نمازی راکه خواندی دلرا مقرر است

دیدار عشق را قبول کردی و با جسم پاره ات
عهدی که در عالم  زر بسته بودی معطر  است

ازجعفری هم حمایتی کن  و با سپیده  می‌رود
بخشا تو مهووشی راکه برایش هم  مکرر است

علی جعفری

عاشق در بست توام بر تو فسانه میشوم

عاشق در بست توام بر تو فسانه میشوم
در نظرم جلوه گری ،عاشق خانه  میشوم
در حرمت نشسته ام  زار وملول گشته‌ام
بوسه چه میشود دهی ماه زمانه میشوم
واژه عشق کجا و من خلق چنین اثر کنم
خاک درت  شوم بدان برگ خزانه میشوم
پاره تن کجا شدی روح و تنم گشته به در
سر چو دهم  برای تو  عاشق بانه میشوم
منتظرت شدم بدان وصل توهم بهانه شد
جسم‌ و‌ تنت بمن بده عاشق شانه میشوم
آن لب خود بمن بده قند و‌عسل بکرده ای
من به کمال رسیده‌ام با تو جوانه میشوم
جعفری ازسپیده گوماه شب چهارده است
صادق عاشقان شدم دست بترانه میشوم
عاشق روی توشدیم از تو امان گرفته ایم
پاک شدیم ز هر گنه شمس شبانه میشوم


علی جعفری

سلامی به گرمی آفتاب و نرمی ماهتاب

سلامی به گرمی آفتاب و نرمی ماهتاب
همیشه برای من باش و تو همیشه بتاب
سبو پرکن و ساغر بریز از دست خویش
که روح از تنم  برده ای به پیشم  شتاب
فدایت میکنم این جان و روح خسته را
هم آغوش توگشته‌ام درسما ودر سحاب
کنم سجده بر یارم و ابلیس به آدم نکرد
به پایت بی افتم  سپیده هم چون تراب
دوای درد خود را یافته ایم این نکوست
برای جعفری بمان وبیا توپیشم به خواب


علی جعفری