یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دلم گرفته تو مپرس بیا از این شهر هم گذر بکنیم

دلم گرفته تو مپرس بیا از این شهر هم گذر بکنیم
به جای دگربریم وازحرف های مردم هم حذر  بکنیم

دلم گرفته و نفس درحریم عشق تو بند آمده است
به گریه می گذرد روزگارم کمی هم با هم کدر بکنیم

دلم گرفته تومپرس که هم لباس تار و پودعشقیم
بساحل گذری کنیم وباهم به طوفان هم اثر بکنیم


صفای باتنم باشی ودستان معجزه گرت هم هستم
فدای تو گشتم و بیا غمهای خود را هم بدر بکنیم

دلم گرفته تو مپرس اگر هم فرصتی نیست به عمرم
کمی هم کنارمن بنشین و به گذشته هم سفر بکنیم

صفای وجودم هستی و‌تو لیلی باش و منم مجنون
بجعفری هم گذری میکن سپیده با هم سحر بکنیم


علی جعفری

بر خیز و بیا که هم ریشه جهان برفت

بر خیز و بیا که هم ریشه جهان برفت
در فکر تو هستم و اندیشه توان برفت
لاله به گل رسیدم  نرگس به هر دمن
آن یار غم دیده من هم ز جان برفت
ام اس گرفته بود و از دست دیگران
غم در دل من نشاند او پرکشان برفت
جانم فدای او شود که هدیه می دهم
این جان فدای اوست از بینمان برفت
ازحزن و اندوهش آگاهم دلی مهربان
با من شفیق  بود و او با کاروان برفت
من چشم در راه او هستم و ببینمش
ماه ایست که او از این کهکشان برفت
در کارگاه صنعت اندیشه خسته گشت
من در فنا گشتم و او با چسان برفت
مادام که من نمرده ام  و عاشقی کنم
هرصبح و شام  بیا اواز بام مان برفت
ازعشق اوست که جعفری زنده میشود
من خودسپیده گشته ام یارمان برفت


علی جعفری

آمد به دلم غم زد و یک آن برفت

آمد  به  دلم  غم  زد و یک آن  برفت
با  سرعت  نور  آمد  و مهمان  برفت
در قید  تبسم اش  دو چشمم حیران
باد ایست چو وزید و طوفان  برفت

در  گردش ایام  که دلش خسته  نشد
بامن دوسه ماهیست به بحران برفت
مظلوم تر از این جعفری عشاق  ندید
خندید و مرا پس زد و  پیمان  برفت

چشمم بسحر ماند و جمالش جان دید
با یک نفسش عشق شدواحسان برفت
باران طبیعت بچه عشقیست جاریست
اشک ایست ازآن چشمه جوشان برفت


علی جعفری

قدم گزار به قبری که علمدار کربلاست

قدم گزار به قبری که علمدار کربلاست
اگر راست گو هستی وفادار کربلاست
به قلب و جانت  یکی باشو در  سخن
دو پهلو مگو سخن  کار دار کربلاست
تو نیت کن و قلب خود را  سازه  کن
تو خود مردی و او  راهدار کربلاست
بشارت دهم شفایت دهد او قویست
که باب الحواج است اوزارکربلاست

من از باتن ات چون خبردارگشته ام
تجسس مکن او شرف دار کربلاست
سیاست گرتو داری و منم خوانده‌ام
خبر دادمت چونکه سردار کربلاست
اگر خواهی از افکار من سر در آوری
من ام جعفری خود گرفتار کربلاست
تو خود فکر کرده ای با خبر گشته ای
برو پاک باش و او رقم دار کربلاست

علی جعفری

برخیز و دست من بگیر به ابتدا برویم

برخیز و دست من بگیر به ابتدا برویم
آهسته ولی بی‌صدا به پیش خدا برویم
بر خیز و تو یار من شدی از ابتدای ازل
قیامتیست جمال تو بپیش آشنا برویم
خموش که حادثه ما را بدام بلا بکشید
من ازحدیث عشقم و بیابه انتها برویم
در از بهشت غزل گشوده ام و تو ببین
بشین کنار من از این شب پرجفا برویم
پر از تو گرفته ام و با پرنده ها برخیزم
پرنده ای شده‌ایم که بیا بروشنا برویم
بت ازبتگر و ساقی بگیرتو ای جعفری یا
خم از شراب لبش بنوش به فنا برویم


علی جعفری

گربخواهی ونخواهی من همان یار توام

گربخواهی ونخواهی من همان یار توام
رفتی و اما بخوان پیوسته در کار توام
مشتری بودم به کویت قبله جانم شوی
عالم والای عشق در شأن و افکار توام
دین و ایمانم زکف دادم برایت هدیه ای
دین و ایمانم شدی هرلحظه بیمار توام
درقیامت دوزخم راشعله ورکن ای خدا
هیزم و خاکسترم و در آتش افتار توام
من که عمرم شد فنا درروزگار ی بیمرام
سالها را چون شمارم صرف دیدار توام
هرگزم دیگرنباشدوصل یارخوش جبین
رفت و یارا جعفری دربست نگهدار توام


علی جعفری

اخطار برای چه میدهی به شعر و ساز من

اخطار برای چه میدهی به شعر و ساز من
گفتار به ساده گفته ایم و نسیت کنیاز من
آسوده باش و تو ببین جسارت نکرده ایم
هی پاک میکنی هرچه نوشته های سازمن

او خود می‌نویسد از تمجید و شور حال
با هدیه شعر نوشتم و او نیست ناز من
آسوده باش و هیچ دلی را نشکسته ایم
در چرخش است این همه شعر و سازمن


گر شاعر به شاعری بکند هدیه شعر خود
هرگز جسارتی ندیده ایداز برگ و ساز من
گر دوست دارید که ننویسیم ز مدح کس
هرگز مخوانید که شعر مرا نیست نیاز من

ما احتیاج لایک و تمجید نداریم ز کس
ازبس که پاک کرده اید بداهه های نازمن
از جعفری چه دیده ایدکه اخطار میدهید
هوشیار باش ایسپیده توهستی نیاز من


علی جعفری

بیابنشین سخن از عشق بگویم برقص

بیابنشین سخن از عشق بگویم برقص
احساس شادی بکنیم و ببوسیم برقص
از من مپرس که حال و روزم چها شده
کشتند عشقی را که بجوشیم برقص
بیا بنشین که حسرت دیدار تو کشت
هر غنچه گلی را شکفت ببوییم برقص
هرگز مرو که طاقت دوری هم ندارمت
دل را هم به عشق تو بشوییم برقص
از عشق بگو که کنسول آسمان شکست
درعشقیکه گناه نیست بپوشیم  برقص
عقلی بگفت که مجنون شده ای بخوان
هر نکته ای را که یافتی بکوشیم برقص
ساقی بیا که سپیده هم عاشقت شده
جامی را بگیر تو جعفری بنوشیم برقص


علی جعفری