ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
باران آمدو یک آن دلم هوای تو کرد
این شوریده سر فکر رویای تو کرد
پریشان حال و مجنون وار رو به خیابان
به هر سو گذر کردم و مرا شیدای تو کرد
دیدم نفس در گرو نگاهت دم و بازدم میشود
اینگونه است که چشم تو مرا دیوانه ی تو کرد
به هر کوی و گذر خبری نبود جز دلتنگی
این تنهایی خیابان مرا آواره ی کوی تو کرد
این عمر کوته چند روزی صرف فکر تو شد
چند روز دگر هم،در به در و شیدای تو کرد
بودنت باید حال مرا به وصال اشک برساند
نه اینکه اینگونه تنهای تنهای تو کرد
صدیقه برنده گشتی
انسان ها خسته از این دنیای خالی
از این دریای شورو چاه خالی
از این دلبستگی و دل برریدن
از این دستان تنگ و جیب خالی
از این لیلی مجنون دلشکسته
از این جام شراب و آب خالی
از این نیم سفرهایی که تهی شد
ز شرمندگی و از شرمساری
از این دشمن که مانده درکمین و
از این پر گشته های سالیانی
از این آبی که شد آلوده به گل
از این صیاد گل آلود ماهی
از این افسردگی نمیه شب ها
از این خنجرکشی پنهانی
از این دل که دگر نایی ندارد
برارد بر زبان شعر نهانی
از این دستان که چندیست یخ بسته
از این دستان سرد و جای خالی
سیده مریم موسوی فر
ساغرم بشکست و مِیْ در ساغرِ بیگانه ریخت
هر چه در دل داشتم یکجا در آن پیمانه ریخت
مُحرمَش بودم ولی او ظرفِ لیلی را شکست
جامه ی احرامِ عشقم چون پرِ پروانه ریخت
شد جوازِ رفتنم از میکده تا مرزِ دوست
اشکهایم که دمادم بر دَرِ میخانه ریخت
مستِ مِی، مستِ خدا،میخانه کو مسجدکجا
هر کجا، نامت شنیدم اشکِ من دزدانه ریخت
بی توقف رفتم از خویش و، رسیدم تا خدا
نه به مجنون، نه به لیلا، قرعه بر جانانه ریخت
از صدایِ پایت ای نورِ زمین و آسمان
قلبِ تاریکی شکست و ظلمتِ بتخانه ریخت
کعبه ی آمال و عشق و آرزوهایم شدی
ای که از عشقت دلِ صد عاقل وفرزانه ریخت
دل شکست و آمدی. ای جان فدایِ بودنت
آمدی و اشکِ شوقم، با تو دانه دانه ریخت
روزِ بی تابیِ من، روزِ وصالت بود و باز
ساقیِ مستان برایم ساغری مستانه ریخت
تاسِ دنیا آنچنان چرخیده و چرخید تا
قرعه ی عشقت به نامِ این دلِ دیوانه ریخت
معصومه یزدی
خرم آن دل که بدان دیده ی محبوب افتد
طالعی بهتر از آن نیست که مطلوب افتد
هاتفی گفت مرا در نگهت درمان هاست
نظری کن که ز تو هر چه رسد ، خوب افتد
علی کسرائی
تو که حق کسی را میزنی چنگ
غنی بودی زدی چنگی تو را ننگ
تو را من آرزو دارم غنیتر
دریغ از فایده از آن دل سنگ
مهدی جیبا
کاشکی مرا هم در نظر می داشتی
با نگاهی گلهای شادی در دلم می کاشتی
کاشکی با همرهی ثابت وفا بی ا دعا
گفتگو ها بی اما و اگر می گذاشتی
کاشکی آرزوهای مرا اندرمیان
بر سریر بی قراری ها نگذاشتی
عبدالمجید پرهیز کار