یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سوی تو ای همه هستی،به نیاز آمده ام

سوی تو ای همه هستی،به نیاز آمده ام
زار و شرمنده وبا سوز وگداز آمده ام.

گر چه از روی جهالت ز تو رو گرداندم
زندامت سوی درگاهِ تو باز آمده ام .

دستِ خالی چو نشاید که به دیدار آیم
با لبی مملوِ از راز و نیاز آمده ام.

وعده کردی که ببخشی تو گُنهکاران را
توبه کردم من و با ذکرو نماز آمده ام.

مهربانا،کرمی کرده مرانم از خود
از رهی پر خطرو دور ودراز آمده ام.

رازِ خود جز تو به کس باز نگویم ای دوست
سوی درگاهِ تو ای محرمِ راز آمده ام.

یک نظر،ای همه هستی تو به(پرویز)
انداز
بهرِ دیدارِ تو ای بنده نواز ، آمده ام.

پرویز مهرابی

شاید آن لحظه که خوابی نگاهم به تصویر تو باشد

شاید آن لحظه که خوابی نگاهم به تصویر تو باشد
شاید در آن لحظه شادی امیدم ز عروسی تو باشد
شاید آن لحظه که فریاد زدم ،آزرده شدی از پدرت
شاید که صبا،پدرت مبهوت یک تار پریشان تو باشد
این همه شاید و شاید که گفتم کااش بدانی دخترم
شاید که بفهمی پشت پدرت، تشنه آغوش تو باشد


مهدی میرزایی

بیچاره منم، من که به صیّاد اسیرم

بیچاره منم، من که به صیّاد اسیرم
در دامم و بر خنجرِ جلّاد اسیرم...

حاشا که به این دام نبازم دل‌ِ خود را
هرچند به بدخلقیِ صیّاد اسیرم...

بعد از تو رها گشتم از این مردمِ صدرنگ
با این که شدم از همه آزاد! اسیرم...

دور از بغلِ مادرِ غمخوار چو طفلی
بعد از تو به شب‌گریه و فریاد اسیرم...

از نخوتِ بختم چه بگویم به تو شیرین
از دستِ تو فریاد چو فرهاد اسیرم...

دی طفلِ سخن‌ پرورِ آغوشِ تو بودم
اکنون که به ظاهر شدم استاد اسیرم...

من پیرِ خراباتم و اندر غمِ ساقی!
گر مست و خرابم! وگر آباد اسیرم...

حسن کریم‌زاده اردکانی

آمدم شهر به شهر ای که به عشق تو اسیرم

آمدم شهر به شهر ای که به عشق تو اسیرم
آمدم تا سر هر کوچه نشان از تو بگیرم


روز و شب سنگ به سر می زنم از دست جدایی
ناامید ار شوم از روی تو بهتر که بمیرم

با تو خوشبخت ترین عاشق ایران و جهانم
بی تو بلقیس و سلیمان بشوم باز فقیرم

مست از جام جوانی شدی و رفتی و گفتی
که حریف غم عشق تو جوان باید و پیرم

عشق و متر و عدد و سنگ و ترازو؟ چه خیالی!
پیر نه .. شیر، به میدان غم عشق تو شیرم

جنگل سبز شمال آبیِ دریای تو بودم
روزگاری ست که دور از تو تنِ خشکِ کویرم

دعوی عشق تو و خانه نشینی؟ چه دروغی!
عشق، آواره کننده ست دروغش نپذیرم

رنج و شیدایی و آوارگی و دربدری را
پی دیدار نگاه تو به یک موی نگیرم


غلامحسین درویشی

عاقبتِ این صبر مان آخر چه می‌شود

عاقبتِ این صبر مان آخر چه می‌شود
چشمانِ پر ز ابر مان آخر چه می‌شود

جاوید نیست خستگیِ خاطره‌های مان
پاداش زجر و جبر مان آخر چه می‌شود

مثلِ روانِ خود اگر هر سو روانه‌ایم
سرمایه‌ای ز زجر مان آخر چه می‌شود

باران نمی‌رسد تا با خودش برد
نیات قبلِ نذر مان آخر چه می شود

قصری که در دل و رویا ساخته‌ایم
ترسیمِ تاج و قصرِ مان آخر چه می‌شود

یا در خطا بوده‌ایم، یا در خطا کشانده‌مان
خطاست یا که سبر مان آخر چه می‌شود

امان آرمان

شمع و گل و پروانه

شمع و گل و پروانه
دیگه نگیر بهانه
بخون ای نازنینم
برای من ترانه

ماه اومد و مهتاب
دلم شده بی تاب
میان صد تا خیال
به چشمم نمیاد خواب

نگو که خوش بحالم
شکسته پر و بالم
یه شاعر دیوونه
همیشه تو خیالم


مریم درزاده