یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آرامشِ بسیار به رویای دلم باش

آرامشِ بسیار به رویای دلم باش
جذاب‌ترین قسمت دنیای دلم باش

دائم دل من شاهد تنهاییِ سختی‌ست
برگرد کمی همدم شب‌های دلم باش

وقتی که پر از موجِ غمم بی تو پیاپی
با کلِ دلت ساحل دریای دلم باش


باید چه کند بعد تو این شاعر پر درد؟
با عطر تنت حسِ مداوای دلم باش

هر ثانیه درگیرِ عذاب است خیالم
پیوسته خودت قصه‌ی زیبای دلم باش

مهدی ملکی

با بودنِت دائم پر از احساسِ عشقم

با بودنِت دائم پر از احساسِ عشقم
با من بمون تا غرقِ خوشحالی بمونم
زیباترین تصویرِ این دنیا تو هستی
ای عشق من، ای بهترین، ای مهربونم

لبریزِ احساساتِ خوبم تا تو باشی
تا عمر دارم عاشقم... عاشق‌ترینم
من شاعری خوشبخت هستم با وجودِت
با عشق توی شعرِ پر شورم عجینم


با چِشم‌های عاشقِت آرامشم باش
تا شور و حالم لحظه‌ای پایان نگیره
از روزگارم درد و سختی رو گرفتی
وقتی که هستی سرنوشتم بی نظیره

حالم فقط با عطر تو آرومه هر شب
وقتی نباشی زندگی طوفانِ درده
من آدمی پر حسرتم، آرامشم باش
بی دست‌های گرم تو این شهر سرده

با اینکه هر شب سوز و سرما داره این فصل
گرمای دستِت توی دستم بی حسابه
مهتاب هستی واسه این شب‌های تاریک
تا نورِ پر عشقِت به تقدیرم بتابه

مهدی ملکی

ای وای که روزگارِ من ویران است

ای وای که روزگارِ من ویران است
با داغ تو چشمِ تارِ من ویران است

برگرد که پایان زمستان باشی
کاشانه‌ی بی بهارِ من ویران است

مهدی ملکی

چو شعر بر لب و جان صنم روان گردد

چو شعر بر لب و جان صنم روان گردد
شفای درد و صفای دل و روان گردد

سخن رسا شود و گنج جاودانه شود
چو از زبان دلآرای او بیان گردد

بر آسمان چو بَرد دست و گفتن آغازد
تعب گریزد و اندوه و غم نهان گردد


خزاین کرَمش پُر چنان که هر روزی
دُری یگانه ز الطاف او عیان گردد

ندانم اینکه چه سِحری است با دو دیدۀ او
که هر که آن دو نبیند دَمش زیان گردد

تحیّرش دو چنان گردد آن که او بیند
خزان او چو بهار و چو بوستان گردد

غمین اگر که دو روزی بر او نظر نکند
انیس هر شب او ناله و فغان گردد

افشین آریانا

گفتی که به از باده نابم دهی ای عشق

گفتی که به از باده نابم دهی ای عشق
خون جگر و قلب کبابم دهی ای عشق

آتش بزنی بر همه ی بود و نبودم
شیر و شکر و شهد شرابم دهی ای عشق

در بندم و امید رهایی به سرم نیست
عمری سر دارم که طنابم دهی ای عشق

از اینهمه مجهول و سوالی که نکردم
خود فرض محالیکه جوابم دهی ای عشق

صد طره ای از خوشه ی منظومه رازی
تا بسته به هر حادثه تابم دهی ای عشق

در پهنه ی دریای پر از موج بلایم
تا رقص پریشان حبابم دهی ای عشق

من گرد تو چرخیدم و چرخیدم و آخر
تدبیر تو این شد که شتابم دهی ای عشق

علی معصومی

خداوندا نجاتم ده تو دردم را که می دانی

خداوندا نجاتم ده تو دردم را که می دانی
چو آهـویِ گرفتـارم بـه چنگِ دیوِ نفسانی
تـو آگاهـی گنهکارم ولـی اینـک پشیمـانم
قبولم کن که تا بندم دوباره عهد و پیمانی


سلیمان ابوالقاسمی

در بند تمنّا و ولای تو اسیرم

در بند تمنّا و ولای تو اسیرم
دل را ز تو و مردم نیک تو نگیرم
فنوج عزیزم تو مرا جان و جهانی
بگذار به دامان تو من پاک بمیرم


رحمت حسینی