ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آنچه آمد در خیال الله بود
نور ماه و نور ماه و ماه بود
پردهی حیرت به سر انداخته
عقل با دل در رکاب شاه بود
گرچه جان قند است بر روی زبان
تحفهاش کردم چو او جانخواه بود
آسمان در مشت و پایش بر زمین
جمله عالم در پی اش همراه بود
گاه در صورت بیامد گاه در عین مجاز
گاه گاه آمد ولی بی گاه بود
ساحلش امن است و دریایش قرار
غرقه عاشق بود و قایق چاه بود
داد از داد دلم دولت به دوست
دولتش بر دادهایم داه بود
حاصل عمرت چه شد جز وصف او
وصف او یک عمر و عمر کوتاه بود
گفت دفتر ، شعر او بر من نویس
بر خیال امد ؛ قلم خودخواه بود
رفت باید سوی او این ترس چیست
مقصد آن راه و آن بی راه بود
پارسا کیادلیری
با اولین نگاه
عاشقت شدم
اختیار قلبم
در دستانت بود
شدم اسیرت
مانند یک زندانی
سالها گذشت
تو
از همان ابتدا
کنارم نبودی
اما قلبم
اسیرت بود تا الان
سعید علیزاده
از حال و هوای دل خبر داری تو )
درمحفل اشک من چه می خواهی تو ؟
عمریست که جای شمع می سوزد دل
حق دارم اگر بگم خطر داری تو
نازنین زینب حق نظر لو
ما زنده به میثاق نگاریم
شاهدِ عهد و تملک برِ داریم
نطق و سخن، فعل حریف است
با بیزبانی به دنبال چه کاریم
ما اهل صفاییم و وفادار
در میثاق عشق، پاک و دلآزار
گواه عهد و دل، جان در گرویم
نه به زخم زبان، در راه رویم
نطق حریف، چون نقش بر آب است
دریای سکوت ما، پر التهاب است
با بیزبانی، راز جهان خوانیم
بر بام دل، نقش وفا رانیم
به پشت سر زخم، دل نسپاریم
در میدان عشق، صبر نگاریم
دست عدل بر سرِ سارق کوبیم
پرچم حق، بر بلندایی برافرازیم
فاطمه پورعبداللهی
به ثمر نمی نشیند آن تیرِ رها، ز کمان
که خطا می رود همه
نشانه های آخرینم
رازی بین ما نیست ای بی وفا
پس این چیست
نیازِ دل با تو سخن گفتن
که من آنم همیشه تو دانی
و نه آن که می خواهی
علیرضا پورکریمی
ساقی بیار باده که دل را قرار نیست
احوال این زمانه چو ما،برقرار نیست
تنها،غریب و دلشکسته و جامم تهی زمی
غم بی شمار هست ولی غمگسار نیست
رقصی چگونه میانه ی میدان کنم چو هست
یک دست جام باده ولی زلف یار نیست
در چهار فصل زندگی ام چون کنی نظر
پاییز بوده دایما خبری از بهار نیست
رقصیده ایم همیشه به سازش ولی چه سود
لج کرده با من این زمانه دگر سازگار نیست
هی زخم خورده ایم و به لب خنده داشتیم
با این امید که ستم پایدار نیست
آه ای صبا بگو به یوسف پنهان ز دیده ها
مارا برای دیدن رویت قرار نیست
جمعیت جهان شده از حد برون ولی
در این میانه سیصد واندی سوار نیست
عباس عطایی کردیانی