ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چنان مستم که درچشمم در ودیوار می رقصد
تمام شهر ، گر خوابیده یا بیدار می رقصد
فقیه شهر ناغافل تورا دید از سر منبر
از آن ساعت شده دیوانه در بازار می رقصد
سفالین کاسه ای از تپه های بابلم یا شوش
ودر نقش ونگارم یک زن بدکار می رقصد
نسیمی صبح دم از کوی دلدارم گذر میکرد
و از عطری که با خود برد شالیزار می رقصد
صبا دوش این خبر می برد از حافظ به شیخ جام
که بلخی آن طرف دستش به زلف یار می رقصد
به گوش مفتی رومی، شبی درویش تبریزی
چه گفت آیا که تا امروز صوفی وار می رقصد
نمیدانم چه رازی هست در اقلیم نیشابور
که می خیام مینوشد ولی عطار می رقصد
اتابک ساغرش بشکسته، مخمورست و دلخسته
به ساز این زمانه، از سر اجبار می رقصد
عباس عطایی کردیانی
ساقی بیار باده که دل را قرار نیست
احوال این زمانه چو ما،برقرار نیست
تنها،غریب و دلشکسته و جامم تهی زمی
غم بی شمار هست ولی غمگسار نیست
رقصی چگونه میانه ی میدان کنم چو هست
یک دست جام باده ولی زلف یار نیست
در چهار فصل زندگی ام چون کنی نظر
پاییز بوده دایما خبری از بهار نیست
رقصیده ایم همیشه به سازش ولی چه سود
لج کرده با من این زمانه دگر سازگار نیست
هی زخم خورده ایم و به لب خنده داشتیم
با این امید که ستم پایدار نیست
آه ای صبا بگو به یوسف پنهان ز دیده ها
مارا برای دیدن رویت قرار نیست
جمعیت جهان شده از حد برون ولی
در این میانه سیصد واندی سوار نیست
عباس عطایی کردیانی