یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من ماهی‌ام ز دام نهنگان فراری‌ام

من ماهی‌ام ز دام نهنگان فراری‌ام
زخمی و تشنه در وسطِ رودِ جاری‌ام

مانند یک زمینِ تَرک خورده‌ام، بیا
باران ببار خسته از این خشک‌سالی‌ام

در زیر پای لشکر غم لِه شدم، دریغ
صد آفرین به طاقت و آن بردباری‌ام


هی صدکَرت به مرگ خودم راضی‌ام، بدان
هر روز و شب به حالتِ لحظه‌شماری‌ام

لبریز گشته کاسه‌ی صبرم، خدای من
یک چاره کن به وسوسه‌ و بی‌قراری‌ام

گر خاک پای مردم دنیاستم ولی
یارب به نزد هیچ‌کسی کم نیاری‌ام

احمد میلاد احمدی سالار

رفتن به کوی عشق تو تمرین بوَد به من

رفتن به کوی عشق تو تمرین بوَد به من
بودن به‌فکر روی تو تسکین بوَد به من

چایی که در نبود تو نوشم حرام باد
آن چای نه پیاله‌ای خونین بوَد به من

بیهوده نیست میده کنم پوز دشمنت
یعنی‌که حرف بد به‌تو، توهین بوَد به‌ من

پیدا بکن غزل که به‌ غیری تو گفته‌ام
شعری به‌غیر وصف تو ننگین بوَد به من

وقتی خدای نکرده مرا رد کنی بدان
آن روز هم مراسم تدفین بوَد به من

صدبار از زبان تو من نیش خورده‌ام
اما کلام تلخ تو شیرین بوَد به من


احمد میلاد احمدی سالار