ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
اگر باشی کنارم من فدایت میشوم
هزاران سال مستِ یک نگاهت میشوم
وفا کن با منی عاشق نرو با دیگری
به هر دردِ تو من سوزی صدایت میشوم
اگر باشی چه بهتر میشود این زندگی
که با عشق است من پر از نجابت میشوم
تو شاید هم نمی دانی ولی این را بدان
که من هستم فقط این جا فدایت میشوم
زبان عشق است می گویم فقط لب باز کن
تو آن گونه که خواهی در نهایت میشوم
سجاد اوسیانی
میروم از شهر تان دیگر نمی یابی مرا
بعد این بدبخت بیچاره نمی خوانی مرا
درد غم ها را کشیدم در فراقِ شهر خود
از چه گوید این دلم هرگز نمی دانی مرا
من به هر قیمت که شد بودم ولی دیگر نشد
از غریبی میروم دیگر نمی یابی مرا
هر چقد من خواستم باشم ولی هرگز نشد
من که رفتم با هزاران غم نمی شانی مرا
بر شکوفایی تو من هم کار کردم پس چه شد
در کناری خود نمیخواهی تو خوشحالی مرا
این بماند در دلِ تاریخ من یک خاطره
یک زمان شاید بدانی غم تماشایی مرا
سجاد اوسیانی
من می دانم که تو هرگز بی وفا نیستی
شاید با عشق تو هرگز آشنا نیستی
با لجبازی که برایم دیدنی تر شدی
دلبر لجباز چرا در فکر ما نیستی
هی هر شب روز به سر من ناز ها می کنی
می دانم هیچ تو از این دل جدا نیستی
باشد تسلیم تو ام اما فقط ناز کن
چون لجبازی تو ولی اهلِ جفا نیستی
من با این عشق تو تا دم مرگ هم میروم
خوب می دانم که تو هرگز بی وفا نیستی
سجاد اوسیانی
من حسرت دیدار تو دارم تو نداری
در دل غم بسیار تو دارم تو نداری
من در این دنیای که پرجور جفااست
دردِ از آزار تو دارم تو نداری
من مجنون این شهر تو آن یار فراری
دلتنگی دیدار تو دارم تو نداری
این دل از دستی تو که در دام بلا است
بیزاری از کار تو دارم تو نداری
با حسرت معشوق تو بودن بشکستم
من غم ناهنجار تو دارم تو نداری
سجاد اوسیانی
رفاقت با حسین پایانی ندارد
شفاعت بی حسین معنایی ندارد
عدالت در جهان به نامش خورده است
عدالت بی حسین زیبایی ندارد
بیا یک بار عاشقی کن در جوانی
که دل عاشق حسین رسوایی ندارد
ندیدم یار با وفا چو یار بی کس
وفا بر غیر او شکوفایی ندارد
خدایا قلب من به غم جز او نکن پر
که محبت بی حسین معنایی ندارد
سجاد اوسیانی
اگر عاشق شدی رخ یار ندیدی شک کن
از او فقط گریه و آزار ندیدی شک کن
شک کن اگر در هر چهره ی رخ یار ندیدی
از عشق دلتنگی بسیار ندیدی شک کن
در عشق همیشه فراق و دوری یار هست
تو اگر بی تابی دیدار ندیدی شک کن
در اول عاشق شدن خوشبخت ترین آدم دنیایی
آخرش از خود یک دل بیزار ندیدی شک کن
با همهی عشق و علاقه که به دلدار نمودی
از جانب معشوق بی مهری بسیار ندیدی شک کن
تو اگر با جرعت ترین آدم دنیا هم باشی
نزد معشوق یک زبان بندی تکرار ندیدی شک کن
در عشق اگر معشوق مغرور و لجباز باشد
خود را اگر به لجبازی او وادار ندیدی شک کن
یک عمر اگر با تو قهر کند و لجباز باشد
خود را به دوری او ناچار ندیدی شک کن
سجاد اوسیانی
وطنم من چگونه از عشق تو فریاد کنم
با کدام جمله ی از غم های تو یاد کنم
با عشق تو مُردن افتخاریست تا به ابد
قلب پژمرده ی خود را با عشق تو آباد کنم
این عشق تو بود که من را بخدا نزدیک کرد
از فرش مرا برد و به عرش خدا آزاد کرد
من به ناخواسته از پیش تو دور شدم
در شهر غربت هر لحظه از غم تو یاد کنم
این درد که از عشق تو در من جا مانده
می خواهم عشق تو را دوباره ایجاد کنم
با عشق تو غزلی در گوشه قلبم جا مانده
که از تو در اول و آخر این بیت یاد کنم
می خواهم از عشق تو شعر نویسم تا به ابد
تا که در هر بیتی شعرم از عشق تو فریاد کنم
سجاد اوسیانی
ای یار در خیال امشب من خوش آمدی
در این سرای غم زده بسیار خوش آمدی
امشب در خیال و خوابم رفتم به خاطرات
دوباره باز دیدمت که از سفر تو آمدی
رفتم برای دیدنت سر آن کوچه های شهر
با یک دسته گل قرمز برای خوش آمدی
آنجا نشستم تا بیایی که یک عمر گذشت
خشگیده است آن گل قرمزی خوش آمدی
انجا نشستم و صد بار تمرین نموده ام
تا برای تو گویم جمله ی خوش آمدی
آنقدر نشستم و چشم به راه تو بودم
که یک بار بیایی تا بگویم خوش آمدی
از خواب پریدم و دیدم هنوز نیامدی
تا صبح نشستم و نوشتم شعر خوش آمدی
سجاد اوسیانی