یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی

این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی
تا کمی از حال قلب بی تاب من بدانی

تمام این غزل را من به یاد تو سرودم
من که می دانم شاید اتفاقی آن را بخوانی

با این غزل می خواهم اعترافی کنم
که تو شاید تا به حال هرگز آن را ندانی


یک زمانی خیلی تو را دوستت داشتم
اما ترسم این بود که در جوابم منفی بمانی

ترسم من شاید که بیهوده بود ولی
عاقبت ترس من درست بود آن زمانی

آنقدر بیهوده معطل کردم که عاقبت
یک غریبه شد باعث این همه پشیمانی

بعد تو من صد بار مُردم و زنده شدم
آفرین بر تو که سبب پیری شده در جوانی

این غزل تقدیم تو و چشمان تو کردم
حال اگر آن را تو بخوانی یا نخوانی

سجاد اوسیانی

تو شدی یک خاطره ی کوتاه خیالی

تو شدی یک خاطره ی کوتاه خیالی
در بدترین حالت عشق در بد حالی

اولش خیلی قشنگ بود با خوشحالی
آخرش با درد و با یک عالمه پشیمانی


نمی دانم گناه کار این خاطره کیست
ولی می شود یک رومان قشنگ جهانی

این خاطره اگر چه مرا آزرده ولی
شده در گوشه قلبم یک خاطره ی جاودانی

تو هنوز در قلب من استی و من دوستت دارم
ای دوست داشتنی ترین دشمن جانی

من در حد پرستش تو را دوست داشتم
این تو استی با این همه عشق بیخیالی

عیب ندارد تو اگر بی وفایی و بیخیالی
من تا ابد با عشق تو می کنم زنده گانی


سجاد اوسیانی

چه شده یار هم دست رقیبانم شدی

چه شده یار هم دست رقیبانم شدی
از من بریدی و همدم با حریفانم شدی

عیبی ندارد اگر از من بردی و رفتی
مشکل اینجاست که یار رقیبانم شدی

پس من به یادت بیارم که من کیستم
من همانم که تو زمانی از دلدادگانم شدی

تو همانی که صد بار تلاش کرد که عاشق شوم
ولی عاقبت هم بازی با رقیبانم شدی

از زمانی که فهمیدی درگیر عشق تو شدم
دشمنی را آغاز کردی قاتل جانم شدی

یک عمر تلاش کردی که من درگیر تو باشم
پس چرا اینگونه دشمن جانم شدی

سجاد اوسیانی

بگذار که میان من و تو جنگ بماند

بگذار که میان من و تو جنگ بماند
این فاصله ها بین من تو فرسنگ بماند

گذشتم من از این فکر رسیدن به تو
بگذار که بین منو تو جنگ بماند

این دل در راه رسیدن به تو بی توجهی دید
خسته ام بگذار که این دل تنگ بماند


رفتم و از فکر رسیدن گذشتم
تو برو با او بگذار که دلت سنگ بماند

من نمی خواهم که تو دوباره بر گردی
حال می خواهم که بین منو تو جنگ بماند

وقتی رفتی و گذشتی من با تنهایی ساختم
بگذار که به یادم همان نیرنگ بماند


سجاد اوسیانی

یک روز می آید که تو ادعای عشق کنی

یک روز می آید که تو ادعای عشق کنی
من از تو بریدم تو استی که هوس عشق کنی

آن روز من از فکر رسیدن گذشتم
آن زمان است که تو فکر رسیدن کنی

عاشقت با خاطرات تو دیوانه شده
آن روز تو کم کم احساس دیوانه شدن کنی


عاشقت از خاطر تو به هر در که بود زد
آن زمان است که تو این در و آن در کنی

خسته و دلتنگ با گریه شب ها را صبح کنی
آن زمان است که ز دلتنگی من یاد کنی

آن زمان که از تو خسته و دلگیر شدم
هر شب و روز خودت را لعنت و نفرین کنی

سجاد اوسیانی