یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در هزارتوی زندگی گره خورده‌ایم

در هزارتوی زندگی
گره خورده‌ایم
به ریسمانی نامرئی

هر تکان
موجی می‌شود
در تار و پود هستی

گاه محکم
گاه سست
اما همیشه متصل

ریسمان ما را می‌کشد
به سوی ناشناخته‌ها
و ما
با هر قدم
تنیده‌تر می‌شویم

در این بافت پیچیده
کدام گره
سرنوشت ماست


مسعود مالمیر

یک مشک آب

یک مشک آب
در ظهر عاشورا
وقتی همه یاران ابا عبدا....
شهید شده بودند
هیچ رزمنده ای را سیراب
نمیکرد
فقط بهر
کودکان بود
اگر به خیمه ها
می‌رسید
آخرین سرباز
حضرت علی اصغر
اذن میدان
نمی گرفت
بخوانید
یک مشک آب
یک دنیا اشک


سیاوش دریابار

شعرها در دیگ قلب شاعران،

شعرها در دیگ قلب شاعران،
چه قل قل میکنند....
می‌سرایند از برای تو حسین،،،،
از همان جایی که عشق،
جوشیده است....
از درون قلبشان نذر مردم می‌کنند.
اندرون قلب هامان ،
نفس قربانی کنیم.
چشمه ی جوشان بگردیم ،
عشق را جاری کنیم....
گر حسین در کربلا تنها بماند ،
یاری نماند.
حال در کرببلاییم .....
مهدی صاحب زمان یاری کنیم.‌.....


اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
معصومه داداش بهمنی

من شاعر:از فقرا وطنم؛ زیاد حمایت میکنم

من شاعر:از فقرا وطنم؛ زیاد حمایت میکنم
قصه‌های از تو در شعر وغزلم زیاد حکایت میکنم

من داو طلب آمدم؛ برای فقرا بمیرم
اینجاست: همون خط مقدم

سرباز فقرا؛ در سنگر حق؛ بر جان میگذرم
شاعر مثل کوه پای حرف خود ایستاده ام


هوای فقرا حقشان بر سرم
و قسم بر شهیدان هم سنگرم

من علی تو این راه؛ اگر مردم؛ روی سنگ قبرم
بنویسید؛ غزل خوان مردم

؛شاعر درد شدم؛
با لب خندان مردم

علی نیک افکار

شاعر صدای تو را شنیده ام با بهاتر است

شاعر صدای تو را شنیده ام با بهاتر است
هر ذکری را که تو گفته ای با خداتر است
از واژه های عشق ساخته ای آهنگ عشق
هرآهنگی که گوش کرده ام با نواتر است
رنگ ازرخت پریده است بگوعاشق شدی
ازهرعاشقی هم که شعرت با جلاتر است
فرزانه روزگار  هم شدی و افسانه  سخن
ترکیب جمله هایت رابگو که آشناتر است
جشنی که بگرفته ای نکوست سر نوشت
ازحال وهوای عارفیست که باوفاتر است
در دفتر خودت هم یادی از دو دیده کن
از حال سپیده هم بگو که  مقتدا تر است
از جعفری هم شنیده بودی ارکان عاشقی
غم هست و درد هست و با صفا تر است


علی جعفری

بتاب ای آفتابِ زندگی بخشِ جهان آرا

بتاب ای آفتابِ زندگی بخشِ جهان آرا
به عمقِ این شبِ تاریک و ظلمانی
که شاید نور امیدی برای راه پیدا شد...

ببار ای ابر بارانی
بشوران این سرای غم
که شاید در زمینِ سرد و بی روح دلِ مردم
نشاط آغاز گردد یا خوشی گهگاه پیدا شد...


برویان خاکِ تیره،
سبز کن این دانه های خفته را شاید،
بجایِ این کهنسالان درختانی که بی بارند،
نهالی پر ثمر بیند به خود این باغ خشکیده...

بسوزان آتشِ عدل و عدالت ،
خاک و خاکستر کن این بازار دنیا را
که شاید سَر برآرد، پَر کِشَد ققنوسِ خوابیده...

بتاز ای باد ویرانگر ،
تمام چرخ را یکباره بر هم زن
یِکایک ریشه های سست را از خاک و بُن بَرکن

هزاران سال این بوده،دلِ تاریخ میداند ،
کسی که ریشه در این خاک دارد،
خاک مال اوست ، میماند.

احسان زنگنه

الهی در این تیرگی شب

الهی
در این تیرگی شب
در این سکوت کوچه
در خلوت دل
در خاموش زمین
فانوس کوچک را
بفرست
تا زمینت روشن شود
که
خلفت در آغوش دلق
بیش از این
بیخبر نباشند
الهی
روشنی بفرست
دما دمی
که که خورشید
پیدا میشود
الهی
امروز روز دیگریست
روشن تر از این روز
نصیب مان بگردان


سیاوش دریابار