-
حرارت آب و هوایِ مشترک
سهشنبه 2 دیماه سال 1404 11:38
حرارت آب و هوایِ مشترک آبوهوایی که فقط زیر پتوهای ما جریان دارد گرمایی که از نقطهای نامعلوم از بدن تو آغاز میشود و مثل آتشِ پَراکنده در جنگل تمامِ جغرافیای مرا فرا میگیرد حسین گودرزی
-
من از تو طوفانیترم، دیوانهتر ای عشق
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:17
من از تو طوفانیترم، دیوانهتر ای عشق چون موج می پیچم به خود، بیخانهتر ای عشق آرام چون کوهی که دارد در دلش فریاد آتشفشان دردم و ویرانهتر ای عشق دور از تو هر فصلم زمستان است و هرلحظه هی برف روی برف و من بیدانهتر ای عشق چشم تو آتش بود و من پروانه ای عاشق در شعلهات رقصانم و مستانهتر ای عشق گفتی فراموشم کن اما...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:13
-
از لحظهای که رفتی، جهان تار شد، نیامدی
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:12
از لحظهای که رفتی، جهان تار شد، نیامدی دل در غبارِ خاطره بیمار شد، نیامدی هر شب چراغِ پنجره را روشن کنم هنوز اما سحر، چو سایهی دیوار شد، نیامدی در باد، عطرِ گیسوی تو گم شد ای نسیم این کوچه بیتو سرد و گرانبار شد، نیامدی گفتم که میرسی و دلم را نوازشیست اما امید، خسته و بیزار شد، نیامدی در چشمِ من هنوز همان شوقِ...
-
هردم عذابم می دهد چشمان یکمرد
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:09
هردم عذابم می دهد چشمان یکمرد چشمی که راحت قلب من را زیر و رو کرد از یاد بُرده خاطراتِ خوب مارا تنها برای قلب من آورده یک درد بذر محبّت با نگاهش در دلم کاشت باغ وجودم را ببین!حالا شده زرد! گویا مسافر بوده ام در خاطر او سوغاتی اش تنها برایم مانده سردرد آن کس که در چشمان خود آهنربا داشت حالا چرا با چشمهایش می شوم طرد!؟...
-
تا تو بودی ؛ استوارتر از کوه ایستاده بودم
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:09
تا تو بودی ؛ استوارتر از کوه ایستاده بودم با چشم خود فر و ریختن کوه ام را دیدم روبه روبم آن دو چشم غزل خوان خاموش شد کس نباشد و آن جای همه کس در من می شد ناگهان آسمانی که قهر بود و بارش گرفت فریاد چرا هایم در رعد و برق پنهان می شد حال اگر صد نذر و نیاز هم باشد بی حاصل است گر زمانی دعاهایم مستجاب میشد دگر نشد تمام سال...
-
خوشم که آمدی ای یار در کنارم باش
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:04
خوشم که آمدی ای یار در کنارم باش دلم گرفته از این وضع، غمگسارم باش گرفته تاب و توانم جفای این دوران بیا و مونسِ تنهایی و قرارم باش نکرد دل به کسی میل از دو رنگیها تویی که اهل وفا دیدمت، نگارم باش مُشوشم من از آواز زاغها در باغ بیا و لحن خوش بلبل هزارم باش زِ جور، دیده پر اشک و بر لبم آه هست نشین و شاهد تلخی روزگارم...
-
عمریست تنها در به در، گشتم که پیدایت کنم
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:03
عمریست تنها در به در، گشتم که پیدایت کنم تا با غزل با شعرِ نو، شاید که شیدایت کنم تا کی منِ دلخسته باید در خیال روی تو در بین رویا هر نفس، حیران، تماشایت کنم؟ من که تمام جان خود را داده ام، یک شب بیا مستانه سر، تقدیم سیمای پریسایت کنم وقتی چو گلهای قشنگِ بوستان، در عشوهایی در حین صحبت بوسه را، مهمان لبهایت کنم یکدم...
-
آنقَدَر عقلُ و دل از خواستَنَت، سرشار است
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 12:01
آنقَدَر عقلُ و دل از خواستَنَت، سرشار است ناخودآگاه به خود آمد ُدید،تا به سحر بیدار است حیف ،تقدیر ِ منِ عاشق، اینگونه رقم خورد بینِ منو تو،فاصله بسیارشدُ عشق بهم خورد خودمانیم عزیزم ،تعارف که نداریم، پایِ نفر ِ سوم اگر هست، به پای تو نمانیم؟ بی تو میشد،از همان خاطره ها رویا بافت بدترین قسمت ِ این عشق همین ساختِ خیال...
-
تویی طلوع و غروب
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 11:45
تویی طلوع و غروب هر نفسم هرم های سرخ شور انگیزت پرتو های طلایی سخاوتت آبی دریای بخشندگیت چون ستاره ای دلربا دلچسب چشمک میزند آفتاب گردانی هستی که در فراز و نشیب روزگار قد میکشی استوار و رخشان و دانه های امید را چون تاجی بر سرم میگذاری گیرایی چشمان مغرور تو عجیب فریبنده است تویی ستاره خورشید آمرداد صبا حاجی بابایی
-
باد زمستانی نام تو را میآورد
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 11:44
باد زمستانی نام تو را میآورد بر پنجرهی بخارگرفته تشنهی آن نام دوستت دارم حسین گودرزی
-
خبرآورد قاصدکی که
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:11
خبرآورد قاصدکی که آب وجارو میکنی کوچه را با گیسوانت اگربرگشته باشم باهمان قاصدک فرستادم پاسخ را بله که خواهم آمد با سوغا تی گلهای بوسه تا بکارم بر نوک گنجشکان خرمن گیسوانت وای ...چه عطرفشان می شود خواب زیبای یلدایی من و تو رحیم فخوری
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:10
-
تو از ستارههای نرگسی ساخته شدهای
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:10
تو از ستارههای نرگسی ساخته شدهای اجازه بده تمام اندوهِ جهانِ هستی تو را در آغوش بگیرد… باد و بارانِ این جغرافیا هرگز به تو نمیرسند درونت فصلیست کهکشانی که میلیونها سال نوری پیشتر فرو ریخته است سکوتت در این جهان سنگینتر از هر طوفانِ جغرافیاییست… شاهین افتخاری عمله
-
شب یلدا و دلم با تو سخن ها دارد
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:09
شب یلدا و دلم با تو سخن ها دارد ماه با مردمک چشم تو تقوا دارد شمع میسوزد و از راز تو روشن خورشید سایهی شب به بلندای تو معنا دارد عشق با یاد تو در سینه و دل سوخته است گرمی صوت تو در جان من آوا دارد شعر یلدا شود آغاز به لب های شما هر غزل با تو در این دفتر ما جا دارد گرچه شب سرد و دراز است و نگهبانی نیست نفسم در نفس...
-
باشهدا
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:08
-
کودتایی عجیب درونِ چشمانم رخ داده
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:06
کودتایی عجیب درونِ چشمانم رخ داده نه دستهایم که قلبم به سوی تو پرواز میکند در دشتی بیپایان میانِ زمین و آسمان جایی که روشنایی با نفسِ تو از تاریکی عبور میکند و سکوت بالهای آخرش را به یادِ تو باز میکند طیبه ایرانیان
-
خاطره بازی که میکنم بیشتر دلم میگیرد
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 12:05
خاطره بازی که میکنم بیشتر دلم میگیرد دست خودم که نیست بیشتر دلم می گیرد یه سوی تویی و انبوهِ خوبی ها یه سوی منم که از تو یاد میگیرد یک عالمه ترانهِ عاشقانه یادم هست افسوس که و قت دیدنت زبان میگیرد بس خوب بودی و هستی مانده ای بخاطرم بی خود که نیست در نبودت دلم بهانه میگیرد چنان مست می شوم به وقت دیدارت دل است دیگر،...
-
اشکهای چشم خود را، میربایم، ز تو با هر سرود
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 11:56
اشکهای چشم خود را، میربایم، ز تو با هر سرود می شکند، با ناله ها، تاب و توانم، ،ز تو با هر سرود شد فزون از طاقتم، این غصه، با سودای درد؛ میزند آتش به جانم، این جدایی، ز تو با هر سرود شعر غم را، مینوازم، فردا ،با فغان یکسره میچکد،اشک از چشم آهم ، ز تو با هر سرود دردِ دوری، گشته پنهان، پشتِ نو خندههات با قلم، دریای...
-
هرگز دقایق عمرم به پایت هدر نشد
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 11:54
هرگز دقایق عمرم به پایت هدر نشد امـا سکـوت درد ز جـانم بـه در نشد به هر دری زدم که یابم نشانیت اما دری به رویم گشوده دگر نشد در جادههای خستهی بیانتها،چه سود پـای سفـر شکست ولی دلِ رهگذر نشد بـا دودِ سیگار و خیابانِ بـی چـراغ از بغضِ کهنه درگلو کسی خبر نشد هـر لحظه با خیالِ تـو جنگیدهام ولی این جنگِ بیامان به دل...
-
تو شبگیر خشک شاخه ها بودی
یکشنبه 30 آذرماه سال 1404 11:51
تو شبگیر خشک شاخه ها بودی عروس سیاه پوش جنگل بلوط! در کوهستان که سایه ها فریب اند! آتش گرفته ای و گرم لبخند می شوی! *** لبخند که می شوی به لبهای مرتعش که ناشکیب اند! آغشته به اشک گونه هایم باش نگاهم کن! *** تو گناه سوزنی برگ درختانی که به باد وحشی، تند می شوی و چای قسمتم تلخ و تیره می کنی! دمت گرم، تلخم باش، تباهم کن!...
-
صدای پای قدم های تو چه نزدیک است
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:37
همین که یاد من هستی برای من کافیست همین که یاد تو هستم هوای من عالیست صدای پای قدم های تو چه نزدیک است نوای ذکر اناالمهدیت چه غوغاییست همه به جمعه برا ی تو ندبه میخوانند ولی به یاد تو هر لحظه اشک من جاریست بیا و کاهلی ما در انتظار ببخش ببین که توشه و دستهای ما خالیست همیشه در شب یلدا تب تو را دارم گمان کنم که میان...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:33
-
تو خود دانی که بی تو من سراپا ماتم و دردم
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:33
تو خود دانی که بی تو من سراپا ماتم و دردم اگر اشکم نبود ای گل بدون تو چه میکردم ز دیدارت گل گونه به رنگ سرخ میخکها چنین افسرده از دوری شدم، برگ گل زردم بهاران وام شادی میگرفت از من، به فصل گل بیا بنگر مرا اکنون چه پژمرده، چه دلسردم چراغ روشن کاشانهات بودم، به شبهایت کنون فانوسِ در بادم، به طوفانم ببین هر دم فروغ...
-
دیشب، آسمان
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:32
دیشب، آسمان با سرانگشتانِ خیسِ باران بر پیشانیِ بلندِ شیشه، نُت مینوشت. رازی کهن در کشوقوسِ هر قطره، پوست میانداخت تا هر دم، در لباسی نو زیباییاش را به رخِ تنهاییِ ما بکشد. هر خط که بر اندامِ این شیشهیِ صبور سُرید انگاری قلممویِ مجهولِ ازل بود که بر بومِ نقرهایِ شب، چهرهای دیگر از «خویش» میپرداخت. ببین این...
-
همه چیز از نام تو آغاز شد
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:32
همه چیز از نام تو آغاز شد لیلی جان..... از نگاهی که در حنجره ی زمان گیر کرده بود و من آن را صدا زدم لیلی…لیلی… و دنیا از خوابِ سنگین خود بیدار شد واژههای من بیشرف و مست از بلندای حافظه فروریختند هر کدام آینه ی شکستهای که تو را بارها و بارها در خود تکرار کرد اندام تو را دیده بودند و دیگر تابِ سکوت نداشتند. مثل...
-
دل را به امیدِ وصل جانان بستند
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:31
دل را به امیدِ وصل جانان بستند اما همه بندِ وهم و گمان بستند گفتند بهشت، پادش شیرین است بر لقمهی ما، شرنگ جان بستند زاهد، که ز رازِ عشق بیخبر بود بر خرقهی ما، نشانِ عصیان بستند او غرقِ عسل، به مجلس آرامش ما را به شرارِ شک، زبان بستند گفتند که ترکِ کام، راهِ رهاییست بر رنجِ دلم، هزار دندان بستند ما مستِ شرابِ عشق و...
-
یلدا
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:30
یلدا کش میآید شب در ترافیکِ آخرِ پاییز میترکد انار روی میز آشپزخانه و قرمزیاش اعترافی بر دستهایمان برگردیم/ نگردیم به خاطره؟ به همین زمان به این شبِ طویل که یخچال را خالی میکند از هندوانه و پستهها در میان خندهها فال حافظ در پیامهای گوشی می لغزد و شعر از صفحه های روشن زمستان پشت پنجره و آفتاب لابلای شاخهها...
-
یاس ها زیر آوار سکوت
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:29
یاس ها زیر آوار سکوت چشم به راه قدم های تو تک تک از شاخه فرو می ریزند بی صدا می شکنند و هنوز از عاطفه روشن خاک عطر شیرین محبت جاریست من در این وادی سرد از عبور خیس باران سرشار در هوای دلتنگی خود می خوانم محراب تو نزدیک ابرها در چشمه باد قطره های آبی احساس روی گل های حیاط و سرود های ناتمام عشق از خلوت رنگین قناری ها تا...
-
آنقدر پاییز را نوشیده ام
شنبه 29 آذرماه سال 1404 12:28
آنقدر پاییز را نوشیده ام که یک بغل نارنجی زرد قرمز در ماورای چشمانم به خواب رفتهاند طیبه ایرانیان