-
بگردان جام می ساقی،
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:54
بگردان جام می ساقی، به «دشت سبز مشتاقی» ، کزین بیراهِ کــژ راهی بباریم و به خوشنامی گذر گیریم! که هُـشیاران، مسیل هر پـلیدی را چـه بیـشرمانه چـون چنگیز ، بـه چـنگال طمع ، تاطـوقِ طـاقِ آسمان ، بـس ناجوانمردانه ، بر تـبلیس صد ابلیس نـوردیـدند! پـریوش_نـبئی_یـگانه
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:53
-
توئی که عاشقش شدی سلام را بهانه کن
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:52
توئی که عاشقش شدی سلام را بهانه کن سلام را بهانه ی ِ نشستِ عاشقانه کن سلام کن! سلام اگر ترانه ساز میشود بگیر آری از لبش جواب را ترانه کن اگر نشد بروی چشم های او پُلی بزن نظر به عمقِ آبیِ کرانِ بیکرانه کن درِ امیدواریت جوابِ سروِناز شد سلامِ چون کلید را درونِ قفل خانه کن هوایِ آرزویِ من نفس کشیده ام تو را اقاقیایِ خشک...
-
من زاده فصل پاییزم
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:51
من زاده فصل پاییزم فصلی از جنس برگ های رنگارنگ پاییزی با قدم زدن میان خش خش هزاران برگ و این.. پاییز است که.. انتظارها رو به سر می رساند خاک تشنه و انتظار کشیده با صدای دلنشین باران جلوه و طراوتی تازه می بخشد پرستوهای عاشق از راه می رسند و این.. پاییز فصلی از هزار رنگ هست که به پیشواز آنها می رود آری... پاییز فصل دوست...
-
تو مگو..
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:51
-
بیا ای چشم آبیت رنگ دریا
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:50
بیا ای چشم آبیت رنگ دریا بریم با هم دیگه گشت و تماشا بشینیم روی سنگی تک و تنها بگیم از امشب و دیروز و فردا بخونیم نغمههای عاشقونه نگیریم بهر یکدیگر بهونه به تن از مخمل سبز صداقت ب پوشیم جامه عشق و عطوفت به زیر نوری از مهر و محبت شوم تنها عروس شهر غربت مشو از من جدا با هر فریبی اگر با من بمونی کی غریبی فروغ قاسمی
-
قصه ها می چکد امشب
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:50
قصه ها می چکد امشب از این سینه تب دار و رویش پر زمزمه تنهایی گونه های مهربان یک عروسک غرق در شادی و نور برکه ای ساکت و دور زنجره می خواند و مترسک های هراس در آن سوی زمین های تهی بیدارند و هنوز عطر آرامش یک دوست در کوچه باغ های خیالم جاری است از چشمه یکرنگی احساس قصه های ناتمام عشق را می شنوم و آوای شبانه ای دیگر تا...
-
عشـق، آتشبازیِ بیباکی اسـت
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:46
عشـق، آتشبازیِ بیباکی اسـت که شـعلهاش از اسـتخوانِ ترس، قلمرویی از نور میتراشـد. هرچه سـوختی، جهان توسـت. و اینجا، در ژرفنایِ نمکزارِ وجود، صدفها زمزمههای خود را به ریگهای بسـته میدوزند: «دسـتهایشـان قفل اسـت، و زبانهایشـان سـکّههای خاموش.» خدایانِ حسـابگری که تنها به زمزمۀ زوالِ خویش گوش میدهند. اما آنان...
-
در انتظار کدامین صبح
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:43
در انتظار کدامین صبح _ به امید کدام نیمروز پا در یک کفش کرده ای امروز......! نه باران همیشه می بارد _نه ماه همیشه در آسمان نه آفتاب سایبان... در سایه کدامین غفلت در خوابی .....؟ ببین چگونه باد _ بادبادک بخت ترا بر باد میکند ......! محمود رضا فقیه نصیری
-
ماهتابی کو که باشد رونق سوسوی ما
شنبه 16 فروردینماه سال 1404 12:42
ماهتابی کو که باشد رونق سوسوی ما سر گذارد تا سحرگه بر سر بازوی ما در سکوت و انجماد لحظه های بیدلی دل سپارد در هوای نغمه هوهوی ما شبچراغ از اختران بی نشانی ها شود هی بپاشد پرتوی چشمک زنان را سوی ما ما هزاران جاده نارفته را پیموده ایم قصه دارد شهر ناپیدای تو در توی ما برنمی تابد دلش غیر از هوای همدلی آنکه بیند کوهی از...
-
آن سوی پنجره، به گمانم بهار نیست
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:42
آن سوی پنجره، به گمانم بهار نیست با اینکه رفته ای، به خیالت دچار نیست دنیای رنگی ام، که سیاه و سفید شد در قابِ خالی ات، اثری جز غبار نیست لبخندِ یخ زده، نمِ خشکیده در نگاه بغضی گره زده ، به عکسی که تار نیست در کنجِ خاطره، شبِ در تو یکی شدن فصلی که خوانده ام، دل من با تو یار نیست آن سو تر از بهار ، بغلِ بازِ پنجره رفتی...
-
یادش بخیر
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:41
-
رها کن همانطور که فرو میریزد
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:40
رها کن همانطور که فرو میریزد و میکوبد و کار میکند رها کن رها کن چرا که بهترین گزینه است بهترین بازیابی بهترین افسون که بر آن افکنده شده است چون طلسمی. تو کیف درخشانی پر از زخمهایی که بر پوستم نقش بستهاند تومور تومور بر مغز. پر از عفونت کیسهای پر از باور پر از بوی گاو گاو… آه، آه نه خود حیوان بلکه آنچه از بدنش...
-
باغبانی باغ دیگران،
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:39
باغبانی باغ دیگران، آسان است؛ آسانتر از آنکه به زمینی بازگردی که ردِ پای هر شکست، هر اشتباه، هر حقیقتِ تلخِ گریخته، در گوشهاش جا مانده است. ما به باغ دیگران پناه میبریم، تا از خاک خود دور شویم، تا از پرسشهایی که از عمق ذهنمان شعله میکشند، فرار کنیم. باغ دیگران چه نیازی به عمق دارد؟ نگاه سطحی کافیست؛ آنجا،...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:37
-
"دلت را خانهی ما کن، مصفا کردنش با من"
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:36
شهریار: "دلت را خانهی ما کن، مصفا کردنش با من" "به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من" صفدری : اگر از غصه لبریزی، زِ اشکِ شب نمیگویی ببار ای ابرِ بیتابم، تماشا کردنش با من ز داغِ درد، حیرانی؟ شکستی در مسیرِ خود؟ بیا در سایهام آرام، تسلا کردنش با من اگر بر زخمِ تو، مرهم نشد دستِ زمانه، غم بیا...
-
امروز ... پیچک ها
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:35
امروز ... پیچک ها شاعرانه نمی پیچند کوچه ها اجباری ست خندیدنِ ، یک شاخه گُل در ذهنِ خستۀ باغچه اجباری ست ... دشمنی ، نه ، آن چونان غریبه کنارِ تنهایی اَت ایستاده است دشمنی قدیمی باچند دشنه گُلِ هراس امروز ، دوست داشتنِ گُل مینا کارِ ساده ای نیست تا لبخندِ تلخِ ... گوشوارۀ مرواریدِ دخترِ جذامی پوستِ مرا تعطیل کنید با...
-
هر شب منم و ظلمت هجران و دگر هیچ
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:34
هر شب منم و ظلمت هجران و دگر هیچ آشفتهتر از خاطر ویران و دگر هیچ در حسرت دیدار تو، ای ماهِ شبافروز ماندم به رهِ بستهی طوفان و دگر هیچ جز نام تو بر لب نفسی نیست مرا، آه آه است مرا همدم جان و دگر هیچ دل خسته شد از وعدهی بیرنگ و خیالی ماندم من و یک سایهی نالان و دگر هیچ چون شمع بسوزم به امیدی که بیایی خاموش شدم در...
-
نوروز است،
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:32
نوروز است، گلاب پاش سر طاقچه منتظر. مهمان که بیاید، بوسه ای نثارش خواهم کرد، قطره ای از وجودم را، در دستانش خواهم ریخت، مشامش را صفا خواهم داد، تا بغضش فرو ریزد، لبخند بر لبانش بنشیند، خستگی از تن بزداید، نفسی تازه کند، و در آغوش بهار، از غمِ دل آزاد شود. دکتر محمد گروکان
-
برای شما هم شده نوبهار
جمعه 15 فروردینماه سال 1404 12:27
برای شما هم شده نوبهار گل آورده در طرف این جویبار نشانده به سر تاج نیلوفری گرفته به بر ساقه ها در کنار ز خواب زمستان رهیده زمین نمانده به اوقاتش اینک قرار ببخشیده هرجا کدورت شده شکوفه زده گل به دامان خار گل لاله ی باژگون را ببین چو جامی نشسته به دستان یار گمانم دعا کرده یک جا کسی برای دگرگونی حالت روزگار خدایا چنان کن...
-
آدمی دنبال آب حیات،گیر افتاده ام
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:29
آدمی دنبال آب حیات،گیر افتاده ام در زمین دنبال راه نجات،گیر افتاده ام عشق تو سرابی شد برای من قطره ای در راه قنات گیر افتاده ام فرهاد رحمن زاده دهخوارقانی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:27
-
تا زمانی که آینه باشد
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:25
تا زمانی که آینه باشد چه کسی دستهای تو را خواهد گرفت؟! به هرزگی دیوار خیره میشوم هوشیار نمیشوی چرا؟! خاموش کن تردید آخر را گاهی برای شکستن، باید سنگ شوی. عطیه هجرتی
-
به هر که عقل فزودند، رنج او افزون
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:23
ز دیدهام شب و روز، آه پنهانیست که بار دانستن، اینچنین سنگینیست به لب خموش، ولی دل از فغان پُر شد که فهم اگر چه گُهر، به جان ویرانیست جهان چو سایه گذر کرد و ما نگریستیم چه سود؟ وقتی حقیقت، مایهی حیرانیست به هر که عقل فزودند، رنج او افزون که شعله در دل دانا، جای نورانیست خوش آنکه در دل شبها، ز خویش بیخبر است...
-
بهار
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:22
-
هر چقدر فاصله چیدم
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:21
هر چقدر فاصله چیدم نرسیدم به تو من.. در تو ساکن شُدن و مردن و ماندن که نشد. این نشُدها همه در یک کلمه جا شده بود با نگاه هوس ِ دیگری اغوا شده بود... فرزانه فرح زاد
-
فرهاد ز جان کند و به شیرین نرسید
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:17
فرهاد ز جان کند و به شیرین نرسید مجنون به غم عشق، به لیلی نرسید این قصهی ماست، ای دلِ شوریدهباز عشق است، که بیحاصل و شیرین نرسید ابوفاضل اکبری
-
دل داده بودممنبه ایشان، اشتباهی
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:16
دل داده بودممنبه ایشان، اشتباهی هی ریختم دریا به فنجان، اشتباهی هر چند گنجایش ندارد قلب گلدان من کاشتم بیدی به گلدان، اشتباهی انگار چشمم غیر او چیزی نمیدید چون لنگه کفشی در بیابان اشتباهی یک شهر زیبایی تماماً پیش رویم تنها امیدم یک خیابان ، اشتباهی وقتیکه دیگرخاطرش پوسیدنی شد بی چتر ماندم زیر باران، اشتباهی با شال...
-
شاید آن گرگِ وحشیِ بیرحم،
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:14
شاید آن گرگِ وحشیِ بیرحم، که از ژرفای سینهمان ریشهها را کند، و قلبِ بیپناهمان را چون میوهای نارس از شاخهی وجود ربود، همان معرفتِ تلخِ زمانه بود. اما چه سود؟ اگر در این ظلمتزدهی روزگار، قلم به دستِ بیخبری بگیریم، و بر دیوارِ فراموشی نقشِ جهل کشیم، پس تفاوتِ ما با سنگِ خارا چیست؟ سنگ چه میداند؟ نه عشق، نه درد،...
-
آسمان رنگ جنون ،ابرها پر رعد و خروش
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1404 13:12
آسمان رنگ جنون ،ابرها پر رعد و خروش پیله ها از هم دریده پروانه ها غرق خون زمین عصیانگر و دشت ها پر همهمه کوه ها در پی رفتن از سکوت سال ها سارها آشفته در هوا پرهاشان بر چیده غروب وحشی دیوانه وار در گذر از روزها شب اما گریزان از آمدن مانده پشت حصارها ستارگان دور افتاده از دامن سیاره ها زوزه ی گرگان گرسنه بی امان از...