ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ای دل اگر عاشق شدی هرگز مگو چیزی
که او را دیده ای دانی که ناچیزی ..
اگر امروز فردای تو را باور نمیکردم
بگو تو جای من باید چه میکردم ؟ چه میکردم
دلم دریای آتش بود و تو دریای خوشبختی
که عشق آسان نمود اول چه میدانستم از سختی
تو را چون لحظه های خوب در خاطر نگه دارم
نگو دست از سرم بردار .. چرا دست از تو بردارم ؟
و عشقی که مرا خالی ز دنیای توهم کرد
مرا گم کرد مرا گم کرد مرا گم کرد مرا کم کرد
شاهین جوانی
مُحرِم شدم به کعبه چشمانِ او،دریغ
بغضی گرفته قلب مرا چون گلوی میغ
هوش از سر وجودِ من او برد و پر کشید
شد در قفس صدایِ خموشی شبیه جیغ
هر برقِ چشمِ وحشیِ او شد تلنگری
میزد به جانِ خسته زائر مثالِ تیغ
شد در طواف کعبه، دلم جامِ خون ولی
دارم یقین که روحِ من او می بَرَد ستیغ
حجم تمام گشته و حاصل جنون و بس
هر چند در سرودن چشمش شدم بلیغ
جمیله اتکالی شربیانی
شقایق چه میدانی
که سوسن این بهار طوفان به پا کرده
و سنبل از نداری
بهارم را، تک و تنها رها کرده
بنفشه ز داغ کوکب خود
لباس مخمل مشکی ارا کرده
و شمعدانی حوض نیلی
خودش را، از همه دنیا جدا کرده
ز یاد سربدارم، این بهارم
لباس رنگی خود را ردا کرده
و اما در شگفت ازکار لاله
به زیر خاک، الم شنگه به پا کرده...
مهدی عارفخانی
رو به راهم در خیالم چون به لب بوسیدنت
سر به راهم کرده ای با این مدارا کردنت
سر به زیران درد پنهانی نظرها می کشند
تا که روزی سر بگیرد شوق رسوا دیدنت
جان دگر حالی با بازی ها ندارد این دلم
دین به راه این قمار و ما و کجا و بردنت
خواب شاید روزگاری جور هجرانت کشد
وای از آن شب ها و بی خوابی به سر آوردنت
زخم بر تن در همان کویی که می دیدم تو را
در برم بودی ولی افتاده خونم گردنت
مجید فتحیان
شعرهایم زور شد از دفترم...
مثل خون بارید از چشم ترم...
نقش بسته روی گلبرگ غزل...
عقل و هوشم برد دیگر از سرم...
نیست ابیاتی دگر بهتر از این...
تا که حرفش بشنود گوش کرم...
بسکه بستم از شرافت خود دهان...
فکرها کرده که دور از جان خرم...
نیست دیگر شوق پرواز همنفس...
چونکه سوزاند درقفس بال و پرم...
حرف حق گویم نترسم این زمان...
گر بیفتد بند بند از پیکرم....
رسول مجیری
تو آن روز دختری را در سایه سار سرو بوسیدی
و باد،
این مسافر خاک آلوده
عطش لب هایت را بر لب های من نشاند
تو آن روز دختری را زیر باران بوسیدی
و باد،
این غمخوار بغض آلوده
عطر بوسه هایت را بر گونه های من نشاند
تو آن شب دختری را در بزم روشن ستارگان بوسیدی
و باد
این پیامبر کفرآلوده
مرمر لب هایت را بر چشم های من نشاند
آه اما
من زیر سایه سار سرو عشق تو را سرودم
و باد،
این عجوز پیر رقاصه
قافیه هایم را به تو نرساند
آه
من آن روز زیر باران گریستم
اما باد،
این متروک بیوه رجاله
نم اشک هایم را به دست های تو نرساند
آه
من آن شب زیر نور ماه، وسوسه تنم را به آغوشی غریب بخشیدم
اما باد
این هرز عفریت مکاره
تاوان گناهم را به تو نرساند
من آن روز
من آن شب
من هر روز
از حسرتت می میرم
و باد
این نعش کش آواره
بوی کفنم را به تو نرساند
زهراحاتمی
باور نکرده ای که!!! دنیا همین دو روز است
یا اینکه حق!! کلافی، ابریشمین، نسوز است
با هر هنر که داری....خط میکشی عیان را
از عاقبت نترسی!!! چون آتشی پرسوز است
دنیا پر از تباهی! دنیا همه سیاهی
با چشم های بسته....هی می دهند گواهی
خود را چو روبه شل...چون می زنند به مردن
حیرانم از سیاهی .....از درد چشم به راهی
چشمم پی زلالی ....می جوشد و سکوتی
در چشمه ی نگاهم....تا بیکرانه پیداست
پروانه ها نترسید....گل داده خار چشمم
اینجا دلی سپید است،که از زمانه جداست
خواب از منم رمیده!! چون اسب از سوارش
اینجا کسی نمانده...که عشق بوده کارش؟؟
بی اعتماد شهرم...بی اعتنا به مردم
تا خم شود قامتت ....جمعی شود سوارش !!!
بی تابی ام از تو نیست! من در پی خدایم!
من تکه ای ز اویم ....که سالهاست جدایم
می خواهم آنجا روم....تا منبعم او شود
ای خالق همه کل....کی می کنی صدایم!!
نرجس نقابی