ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نغمه زدم وایِ دلم ها شده
جامهی خرقهی دلم تا شده
کام کشم چون طرب اشفته هست
وز سر من شور کلان پا شده
گفت که تو پیشهی عاشق شدی
جز به کار خود دگر جا شده
چون کشم بر تن یارم شبی
صبح دگر بار جفا ها شده
خود شنو کز بر ثری روی
وین برّ تو یاد فنا را شده
جملهی جان خود به بلبل سپار
دست خودت مست دعا آ شده
وای از آن شب که به گریه زنی
سیلی رسد که پر ز تو خمارا شده
صبحی رسد که اندر از شب شکست
بریده مَه که روی تو نغمه زنان وا شده
فرهان منظری
تمام حسرتم این است، دیر فهمیدم
به پای آنچه نبود عاشقانه جنگیدم
.
تو سازِ کوک نبودی و من برای دلم
برایِ بودنِ واهیِ عشق رقصیدم
.
هزار مرتبه تندی و غم، و تلخ شدن
هزار مرتبه با روز باز بخشیدم
.
چقدر نعره زدم، لَنگِ بوسهات بودم
چه مفلسی شده بودم، به خواب بوسیدم
.
کجاست شعلهی عشقی که اعتمادم شد؟
به غم کشید مرا، سرد شد، و لرزیدم
.
صدایِ غم زدهام؛ پشتِ گوشِ کم شنوا
چقدر دورم ازین قربِ غرقِ تردیدم
.
حسین الهیاری
خیال من
با انفجار خنده هایت
آغاز شد و
با خنجر لشکر مژگانت
ویران،
من ماندم با،
نگاههای پرپر
که چون برگ خزان
در شب بی فروغ
با سوز گزنده ی نفسهایت
خاکستر شدند،
و هق هق بغض ها
که از ابر دیده هایم باریدند
و گلخندهای عریان و کبود
که در چنگ بادهای سرد غرورت،
پیوسته شکستند.
و فریادهای بی امان
که در انبوه سکوت سپید برف
جان باختند تا همراه
جوانه های یخ زده ی کلامم،
به سوی آغوش سرخ و تپنده زمین
شتابند و
عطش جان را باز
از دل خاکستر نگاه برافروزند،
و نجواکنان
سکوت سنگین برف را
در هم ریزند و
برافشانند پرچم های صلح شکوفه را
بر شاخه های سبز زخم
مژگان فتوحی
صبحگاهان سایه ات را
برمن گسترده کن
آفتاب رویت
گرمم می کند
همچون ظهرتابستان
سیدحسن نبی پور
رنگینکمان من
در آسمان آبی پیداست،
عشق تو
در آیینهی چشمانت
شکوفا شده است.
سیدحسن نبی پور
بگردان جام می ساقی،
به «دشت سبز مشتاقی» ،
کزین بیراهِ کــژ راهی
بباریم و به خوشنامی گذر گیریم!
که هُـشیاران،
مسیل هر پـلیدی را
چـه بیـشرمانه
چـون چنگیز ، بـه چـنگال طمع ،
تاطـوقِ طـاقِ آسمان ،
بـس ناجوانمردانه ،
بر تـبلیس صد ابلیس
نـوردیـدند!
پـریوش_نـبئی_یـگانه
توئی که عاشقش شدی سلام را بهانه کن
سلام را بهانه ی ِ نشستِ عاشقانه کن
سلام کن! سلام اگر ترانه ساز میشود
بگیر آری از لبش جواب را ترانه کن
اگر نشد بروی چشم های او پُلی بزن
نظر به عمقِ آبیِ کرانِ بیکرانه کن
درِ امیدواریت جوابِ سروِناز شد
سلامِ چون کلید را درونِ قفل خانه کن
هوایِ آرزویِ من نفس کشیده ام تو را
اقاقیایِ خشک را پر از گل و جوانه کن
لبت که باز میشود گل نیاز میشوم
بخند و غنچهیِ مرا نشانه ای یگانه کن
که شاهِ شعر بودم وُ خزانه دارِ واژه ها !
غلام نامِ یارم وُ تو شاهی یِ خزانه کن
بیادِ ظرف نذری ام که پر نمودی از نبات
بلور عشق را پر از انارِ دانه دانه کن
شبانه روز زنده ام برای هر جواب تو
همیشه خون تازهای به قلب این زمانه کن
میثم علی یزدی