یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پست ثابت

کاش فاصــــــــــلـه ها 
اجــــــازه مــــی دادن
 وقـــــتی قـــــ
ـــــلبــهـــا بــــــہ یــــاد هــــم می تـــپن
در کـــــنار هــــم بـــاشن . .

در ذکـرهـایِ شـبـانـه‌ام،

در ذکـرهـایِ شـبـانـه‌ام،
تـنـهـا تـو را
صـدا مـی‌زنـم؛
کـه ایـن تـمـرّدی‌سـت
عـلـیـهِ تـمـامِ خـدایـانِ دروغـیـنِ
روز.


سیدمجتبی حسینی

در پیام‌رسانِ وجودم

در پیام‌رسانِ وجودم
یک پوشه دارم به نام ارسال‌نشده
پر از
دلم برای بوی قهوه‌ات تنگ شده
امشب ماه کامل است و من
اگر دستت را همین حالا می‌گرفتم

این حرف‌ها
مانند فضاپیماهای سرگردان
در مدارِگلویم چرخ می‌زنند
و هیچ‌گاه
سیگنالِ مجوزِ پرتاب نمی‌گیرند

گاهی فکر می‌کنم
اگر عصرِدیجیتال نبود
نامه‌نویس‌های خوبی بودیم
کاغذهای کاهی
با مرکبِ آبیِ اشک
و تمبرهایی که سفر می‌کردند
از پوستِ من
تا گرمای دستانِ تو

اما اکنون
فقط ایموجی می‌فرستم
یک قلبِ قرمز
یک ماهِ زرد
و سه نقطه‌ی بی‌پایان


حسین گودرزی

در این هیاهویِ کر کننده،

در این هیاهویِ کر کننده،
فهمیدن،
زخمی‌ست که زیرِ پیراهنِ سکوت پنهان کرده‌ام.

تو همان دریایِ همیشگی باش؛
بگذار این سنگ،
به خیالِ خودش سدِ راهت شده باشد
و به هر موجی که بر تنش می‌کوبی،
قهقهه بزند.

او چه می‌داند؟
گاهی نرسیدن،
باشکوه‌ترین شکلِ پیروزی‌ست...
مثلِ ساحلی که ایستاد
تا تمامِ تو را در آغوش بگیرد.

بگذار تاریکی،
به مدال‌هایِ حلبی‌اش ببالد؛
خورشید،
شورشِ بی‌صدایی است که
پشتِ پلک‌هایِ ما پناه گرفته.

بگذار بگویند:تمام شد، خاموشش کردیم
آن‌ها سال‌هاست که به ماه سنگ می‌زنند
و هنوز نمی‌فهمند
که آسمان، با پارسِ هیچ غریبه‌ای،
سقفش را عوض نمی‌کند.

مریم نقی پور خانه سر

از پیله بیرون آمدم، شب بود و راهی نیست

از پیله بیرون آمدم، شب بود و راهی نیست
در کوچه‌های شهرِ بی‌خورشید، ماهی نیست

پرواز کردم، آسمان سنگین و بی‌لبخند
بال‌ام شکست اما صدا حتی، گواهی نیست

در باغ بودم، عطر گل‌ها وهم می‌زد دل
هر شاخه لبخندی زد و گفت: «پناهی نیست»

دلتنگی‌ام را بر در و دیوار بخشیدم
اما در این خانه، دری جز اشتباهی نیست

گفتم: به هرجا می‌روم شاید زمان خواب است
دیدم جهانم بیدار است، ولی راهی نیست


ابوفاضل اکبری

من هنورمیخواهمت و ازکجا بدانم ،

من هنورمیخواهمت و ازکجا بدانم ،
تو هم بازهم میخواهی ام ؟
تویی درساحلِ امنیت بهشت و،
منهم دراین دوزخ
ازکجا بدانم که باز، میخواهی ام ؟

چه به دردت میخورَد دگر خاطرخواهی ام ؟
تو دگر یک رمیده آهویی و،
من پُراز یکریز، مُشوشِ خاطراتِ پُر آهی ام
اینقدر دراین چندسالی که پیشم نبوده ای نوشته ا م که ،
بیشتر شبیه به یک دفترچه ی کاهی ام

منِ دفترچه ی کاهی ،
پُراز داستانهای زیبایی ام
گرچه درگیر با بیماری ام
اما سرفرازم هماره که چون تو، یه ایرانی ام
منهم خودم را نفروختم به یه دنیا ، دنیا
مثلِ اعتقاد زیبای توی زیبا که ،
با خاطراتِ زیبای تو، مملو ز افکارِ زیبایی ام

من دگر پُراز، شیوایی ام

من دگر خودم ، همچو دنیایی ازشعرم !
گاهی غزل
گاهی نو
گاهی مملو ازسپیدی و،
گاهی نیمایی ام

قلبِ شیشه ای ام میگوید :
رهروی شفّافیِ مینایی ام
میناکاری چقدر زیباست !
به زیباییِ تُوی گُلِ مریم
با خاطراتت ، بسانِ روحی بینا ،
مملو از بینایی ام


بهمن بیدقی

آمدیَ از نم نمِ بارانیِ رویایِ بهشتی

آمدیَ از نم نمِ بارانیِ رویایِ بهشتی
چه کنم با هوسِ کهنه شرابِ نَفَست
زلف نازت مثلِ یک جنگلِ وحشی
تاجِ گلهای جهان بر سرِ زیبا صنم ات
غنچه ی یلدا ز کمند ت آویخته
مثل خورشید یه نگاره هنرت
سرِ ماهِ تو شبی را به شفق بنشینم
به کنارِ عطشِ عشوه و نازو طربت
آسمانِ صورتت روی ماهو کم میاره
خنده های بی بدیلت قدحی بر طلبت
این روزا یه باغ یاسی توهوات شکفته
مثل سایه ی همایی بهرِ نیکو کرمت
بینِ حسِ بوها عطرِ تو یه جنسِ خاصی
بتراود از بلورت بَرِ کبکی قدمت


فرهان احمدیان