ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
کاش
فاصـــــ✈ـــــلـه
ها
اجــــــازه مــــی دادن
وقـــــتی قـــــ❤ـــــلبــهـــا
بــــــہ یــــاد هــــم می تـــپن
در کـــــنار هــــم بـــاشن . .
بامدادان
زمهریر سرد پائیزی
ایازی سخت می پاشد
به روی غنچه های نارس بیدار
شکوفا دشت ها، پیدا
کلاغ ها سر به بالین سرد نا پیدا
صدایی کز سکوت دشت می آید
نوای نی به دل دارد
مترسکهای دشت
خاموش
صلیبی از پر و پرواز
به چشم از دور
مِه است
و
چشم ها در تاریک روشن
ز مِه
تشویشِ جانفرسا به دل دارد
که این است آنچه می بینم
و یا
گم در توهم سالها ماهها
هوا دم کرده از باران
ولی
سرد است
به جانِ هر چکاوک
ناگفته ها لبریز از باران
ببار ای سرزمین من
که بیداد هزاران خشکیِ غمناک
را
از جان ما شویی
گون ها را به رقص آری
صلیب پر ز پر را
همچو پوپک
سر به طاق این زمان سایی
سلام ای بامدادِ خالی چنان
از
زمهریر سردِ پائیزی
سرالله_گالشی
صبر بی حد عاقبت مارا به جان اورده است
دیده را گریان و دل را بر فغان اورده است
سالها بگذشته عمرم در امید و ارزو
روزگار بد منش بر ما زیان اورده است
این همه راز و نیاز و و ان همه فریاد ها
بی ثمر مانده است و جسم را بر زبان اورده است
می شمارم لحظه ها را تا رسم بر جایگاه
اندر ان جائی که جان را بر جهان اورده است
اه و افسوس دارم از تحقیر اقبال دلم
این حقارت را قدر بر من نشان اورده است
خاطرات عیش و نوشم را فراموش کرده ام
ان فشاری که فلک بر جسم و جان اورده است
ای دریغ بیدار از این ایام خوش شد بی نصیب
دست به دامان خداست بر او امان اورده است
قاسم بهزادپور
رو به خاموشی و دَردَم تازه بود
اشتباهم عشقِ بی اندازه بود..
قفل ها را پشت چشمانم ندید
کدخدایِ شهر بی دروازه بود...
فرزانه فرحزاد
میگن ولنتاین روزیست که کشیشی رو به دار آویختن
شد دُکانِ مردمی که عشق و نمایش رو به هم آمیختن
اما روز عشق برای من روز ولنتاین نمیشه
کرخه ؛ کرخه س هیچوقت رودِ راین نمیشه
روز عشق ؛ هر روز من با دیدن جای خالیت بر روی تختم
شور و شعف و امیدت واسه همه روزهای سختم
روز عشق ؛ موهای من که همیشه دور بوده از دستان تو
در آرزوی شنیدن آواز همچون هزار دستان تو
روز عشق ؛ یعنی بی جام و باده ؛ دائم الخمر و مست تو
یعنی من که نیست میشم برای یک بار هست تو
روز عشق ؛ یعنی جلوه ی خنده های مستانه و قند و نباتت
به آب و آتیش میزدم فقط یک دم خوب باشه حالت
روز عشق ؛ یعنی به دریا میزنم واسه یک آن دیدن تو
تماشای اون لحظه رؤیایی بوییدن و گل چیدن تو
شاید روزی به آیین نیاکان عشق رو روزش کنیم
مثل یلدا و نوروز ؛ ایرانی و گرامی روزش کنیم
اصلا چرا فقط یک روز باشه روز عشق
عشق ورزیدن و محبت کردنو کارِ هر روزش کنیم
سید علیرضا دربندی
ای نگاهت آفتاب، ای چهرهات چون ماهتاب
بر دلِ تاریکِ من، یک لحظه رخ بر ما بتاب
تشنهکامِ وصلِ تو، در حسرتِ یک جرعهام
مِی بریز از لعلِ خود، امشب خرابم کن، خراب
موجِ گیسویِ تو در شب، دل به دریا میکشد
ساحلِ امنِ نگاهت کو؟ که گشتم غرقِ آب
هر که دید آن قامتِ موزون و آن چشمانِ مست
رفت از دستش عنانِ عقل و دین و صبر و تاب
زندگی بی تو، سرابی در دلِ یک شوره زار
با تو اما، هر نفس، چون بادهی مرغوب و ناب
آسمانِ سینهام، ابریست از اندوهِ هجر
گریههایم بی امان، چون بارشِ تندِ سحاب
هستیِ ما پیشِ حُسنت، جلوهای چون یک حباب
نقشِ بر آبی است، ای ساقی! بده جامِ شراب
سرنوشتِ عاشقان را جز به عشقت مینوشت؟
کس نمیخواند دگر جز عشقِ تو، حرفِ کتاب
این همه دوری چرا؟ آخر گناهم چیست، بگو!
کی دهی این قلبِ پر پرسش، سؤالی را جواب؟
عمرِ بی دیدارِ تو، ای دوست! کی آید حساب؟
یا مگر بینم تو را، یک شب به شیرینیِ خواب
گر برانی از درت، یا گر بخوانی پیشِ خود
نیست ما را ذرّهای، یارایِ پرسش یا عتاب
"مهر" را در آتشِ عشقت بسوزان، باک نیست
زانکه میسازد دلش با این لهیب و التهاب
علیرضا دارایی