یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پست ثابت

کاش فاصــــــــــلـه ها 
اجــــــازه مــــی دادن
 وقـــــتی قـــــ
ـــــلبــهـــا بــــــہ یــــاد هــــم می تـــپن
در کـــــنار هــــم بـــاشن . .

در خیال عاشقی جویم حبیب خویش را

در خیال عاشقی جویم حبیب خویش را
هر چه را می‌نگرم بینم قریب خویش را

هر چقدر می‌نگرم در کوه و دشت و آسمان
عاقبت بیم دارم نبینم آن طبیب خویش را

هر نفس با یاد او گردد چو شمع روشنم
لیک در ظلمت ببینم بی نصیب خویش را

هر چه در آیینه بینم جز خیال روی اوست
می‌کشم در سینه پنهان این رقیب خویش را

گرچه دور افتاده‌ام از وصل آن جان‌آفرین
می‌سپارم دل به یزدان، تا نجیب خویش را


مهدی میرزایی

ببین تازیانه چه کرده روح و تنم را

ببین تازیانه چه کرده روح و تنم را
چه ها آوردند برسر مردمان وطنم را

ز بوق سگ به تقلاییم وتلاش
که دگر ندارم اختیار خویشتنم را

ایزدا دگر به تماشای چه به نشستی
نکندبه نظاره نشستی این فروختنم را

خجلیم ز خانه و شرمنده ز اهلش
شب شده اما ندارم روی رفتنم را

مانده ام زپا در نیامده ایم بازخم بیشمار
نکند مرده ایم یا کرده اند رویین تنم را

تنها دلخوشی امروز رحمت باران است
شست پژواک یاس ز چهره و باطنم را

هرچندبی خردان به تلخی میکشانندرحمتش را
میخوابندو سیل می درد حاصل عمری دوختنم را

بارالها مگر تو برهانی ما را زین زندان واسیری
وا کن در رحمتت اگر دیدی به درت کوفتنم را


داودچراغعلی

وارستگی نتیجه‌ی نهایی

وارستگی
نتیجه‌ی نهایی
پس از تمام کشش‌ها، گرفتگی‌ها، طوفان‌ها
بدن‌هایی که بر زمین می‌افتند
سبک‌تر از پر
هیچ عضله‌ای مقاومت نمی‌کند
هیچ فکری مزاحم نمی‌شود
این حالت را می‌توان مرگِ کوچک نامید

مردنی که برای زندگیِ دوباره لازم است

حسین گودرزی

بشنو ای دل

بشنو ای دل
حال دلمان هم
حالا کمی بگرفت
اندک مجالی
را خواستیم،،،
کنیم با شما
از دل،،،،، همنشینی
ولی دست رد را
چنان تر زدی
اگر با شنیدن نوایت
این چنینی می شنیدم
نیم شبانه میمردم،،،،
من که خلوتم رابا تمام
غزلاتم،
برایت فرش کردم
جانمازِ قلمم را
کنج اتاقم
به ذکر یا شاکر
بنامت پهن کردم
حال هم بشنوی
تکه ایی از نغمه ام
رو برگردانی ،،،.و گویی
چرا نالان هی می نوایی،،،
بگفتم به خیال خود
شاید ،،، گوشه نوازشت
آرامم کنی
هر چند دل
در خود غمین تر غرق شد
مرا پخته تر کند
ای کاش ،،عبرت
گوش باش که غم جان را
به غیر از خالق و خود
به بنی بشر،،،دیگر هیچ نکنم


پوران گشولی

کسی سؤالی پرسید،

کسی
سؤالی پرسید،
و من
برای لحظه‌ای
یادم رفت
چطور باید نفس کشید
گفت:
اگر یک روز
ترکت کنم
با من چه می‌کنی؟
رفت
پیش از آن‌که
سؤال
به آخر برسد
حالا
در تاریکی‌ای زندگی می‌کنم
که
جواب
در آن
گم شده است
امیدوارم
آن‌که رفت
با تمام سؤال‌هایش
خوشبخت باشد

امیر محمد نیک چهره

ای روی تو مهرِ روان جاری به دشت و آسمان

ای روی تو مهرِ روان جاری به دشت و آسمان
بادا همیشه سایه ات مادام و بر سر جاودان
لب های تو شِکّر شکن آوایِ تو جانِ سخن
قربان آن دل کاندرَش از گوهر و از دُرّ نشان
هستِ مرا از من مگیر با آن نگاهِ همچو تیر
از دیده ام آب روان زان ابروانِ چون کمان
از یاد تو غافل نی ام، از وصل تو حاصل نی ام
عشق و جنونم می زند موج از کران تا بیکران

مستی ز تابان شد عیان رسوای تو شد بی زبان
هر شب برایش نذر کن یک بوسه هنگام اذان

محمد رزاقی