یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مثل سهراب رفتم بقالی

مثل سهراب رفتم بقالی
پرسیدم
عشق خرواری جند؟
شعر انباری چند؟
گفت بردار ببر مجانی
چند خیابان زودتر
عشق مثقالی جان
شعر را حرفی اشک
به من دیوانه
سهل غالب کردند

سیدعلی موسوی

دلتنگی به تنگ آمده بود

‌دلتنگی به تنگ آمده بود
‌از عقربه‌ی ساعتی که از زمان جا مانده
‌و تیک تیک تیکش
‌تکه تکه شده
‌در لحظه لحظه‌‌ای که دیگر نیست
‌عنکبوت
‌جایت را بافته بود
‌و من با لمس غُبار نشسته بر میزی
‌که آغاز لمس دستانت بود
‌تو را در آینه دیدم
‌که چشم‌هایت دلتنگی را
‌در کاسه‌ی چشمم ریخت و
‌لبریز تو شدم...

‌کی بر می‌گردی
‌تا دوباره سیراب شود چشم‌هایم
‌و تار و مار شود تارهای دلتنگی‌ات

حسن عباسی

زیر نور ماه،

زیر نور ماه،
پلاک خانه‌ی تو،
چهارده‌ست

لیلا طیبی

عشق یعنی در خودت پیدا شدن

عشق یعنی در خودت پیدا شدن
عاشق هر کس بجز لیلا شدن
عشق یعنی اتفاقی از درون
عاشقی کردن نه از روی جنون
عشق یعنی خط زدن بر خط و خال
عاشقی کردن نه از روی خیال
عشق یعنی دیده را واقع بدید
عاشقی کرد و ز دنیا دل برید

عشق یعنی بر هوس خطی کشید
عاشقی یعنی ز دنیا پر کشید
عشق یعنی مادرت در خنده ها
عاشقی یعنی جدا از فتنه ها
عشق یعنی ناله های نیمه شب
عاشقی یعنی ذکاوت در طرب

عبدالرضا اربابی

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

سرشار شدم آنگاه که خود را از خویش

سرشار شدم
آنگاه که خود را از خویش
خلع کردم
و چه تضاد زیباییست
که عقل دل بیدار و عشق در سر ، خواب ست
و این
آغاز رویت ربانی ست
همین
خداوار شدن
گفت
تو از ادعای خدایی طفره رو
تا من معماهای جهان را
به فکر بکر خویش
حل کنم
که کنش روح ، رشد ست
اگر
زمین غمگین ست و کوه تنها و درخت ، صخره
بیا
به از وراء ، به ماورا ء
میدانی
همیشه روح و جسم در جدالند
و چشم درون ، رسول جوارح
بجو
تا بیابی
که شوق ، نجات ست و من ، نحیف
به آغوش ابر بیا
تا بباری
تو
بهترین کفشدوزک باغی
که چهارده الگوی بافت در درون داری
و من محتکر
الگوی هشتمم
آخر آنجا
به گوش شنیدم ترنمی
که عطر گل مکیده شده را درد جاودانگی ست


فرهاد بیداری

مکن کج راهی،عاقبت نادان خطابت میکنند

مکن کج راهی،عاقبت نادان خطابت میکنند
مکن لج بازی،بی عافیت گویان عذابت میکنند
واقعا نادان مباش،زخم ها را مرهم ی بگذار
آتش پرستان،سرخ زغالی در دیدگانت میکنند


حاتم محمدی

گفت شاعر گاهی عشق از درد دوری بهتر است

گفت شاعر گاهی عشق از درد دوری بهتر است
آری اما این صبوری مثل تیغ خنجر است

گر نبینی اول روز آن رخ زیبای او
کور می گردد دو چشمت ؛ روز ، روز کیفر است

می شود از راه دوری دل به چشمت خوش شود ؟
در گمانم این‌ شبیه یک جهاد اکبر است

جا نمی گردد تمام درد هایم توی دل
جای آنها در درون حجم صدها دفتر است

خسته ام از هر چه این دنیا برایم ساخته
چای می خواهم ز دستت چای چیز دیگر است


عکس زیبایت به روی مردمک هایم نشست
گر گذاری سر به شانه حکم صدها زیور است

فریما محمودی