یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم

زان لحظه که دیده بر رخت  وا کردم

دل دادم  و  شعر عشق  انشاء کردم

نی، نی، غلطم، کجا سرودم شعری

تو شعر سرودی و من  امضاء کردم

 

"حمید مصدق"

واژه هایم دیوانگی بال ها را می شناسند

واژه هایم

دیوانگی بال ها را می شناسند

پرواز به « هرگز »

پرواز به « ناکجا »

چشم هایت !

آه چشم هایت !

که چون علف های وحشی

در دهانم می رویند

زندگی را ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

زندگی را ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ
ﻗﺼﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ
ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ

خوش باش بعد من کنار هرکسى، اما

خوش باش بعد من کنار هرکسى، اما
گاهى همین یک آرزو مانند نفرین است....


((محمد شیخی))

پنج چیز را هرگز از زندگیت حذف نکن

پنج چیز را هرگز از زندگیت حذف
نکن
صبحانه
گل
کتاب
عطر
خلوت با خود

تو مرا بشناس...‏

اگر نام مرا
با الماس بنویسند یا ننویسند
چه تفاوت؟
تو مرا بشناس...‏
تو مرا بخوان...‏
تو مرا دریاب‎!‎

‏"نادر ابراهیمی"‏

انتظار

اتفاقی عجیب می افتد توی جغرافیای چشمانت

می گذاری که پر بگیرد دل اندکی در هوای چشمانت

دوست دارم تو را...گناه که نیست! ای ابرمرد قصه ی شب و دیو

از همان روز اول عمرم شده ام مبتلای چشمانت

بوی گندم نمی دهد این شعر...بوی عشق است هر چه می شنوی

قول دادم همیشه می مانم تا ابد پا به پای چشمانت

تو بزرگی...بزرگ و وهم انگیز ! و من از این سکوت می ترسم

از همان لحظه...لحظه ی خوبی...که شدم آشنای چشمانت

چه زمانی طلوع خواهی کرد از ورای تمام رویاها؟

چه زمانی شروع خواهد شد فصلی از ماجرای چشمانت؟!