یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وتیر هم به پایان رسید..

درد هایم
اگر  زبان بازکنند
رو می شود
دست دروغ های پنهان نگاهت

آنگاه که  می گویی
عاشقانه هایت
پادزهر  دردهایم است

افسانه ضیایی جویباری

برای تو بود آن گل که گفتم:

برای تو بود
آن گل که گفتم:
کنده شده روی زمین دیدم
عشق در چشمانت بود
ولی نمی‌دانم
چه اتفاقی بعدش افتاد..
.

علیرضا ایمانی فر

السلام علیک یا صاحب الزمان

#سلام_امام_زمانم 
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

. چشمان زمستان چه سرد بود و بی روح.

. چشمان زمستان چه سرد بود و بی روح.
دستان پاییز بهتر پر از شالی های پر بو.
حدیث چه اسان تا شو ره زار می دوید..
هیچ فشاری روی باران نیست.
هیچ انجمنی به سختی نگذشت .
نژاد انسانی در اطراف مرزها پر از استخوان های تازه و سر در گم.
بنشینیم زیر در خت توت تا حوصلمان سر نرود.
تا دایی بیاد .
به گردش برویم.
دیدار تازه کنیم .
و خبر از عشق بگیریم
کسی نمی فهمد به اسانی
دایی چقدر تنهاست.
چقدر بد شانس
من و دایی هر دو در خط مقدم حلوا می دادیم ارزان.
به شما
تا سر صبح به سر کار بروید
وماهی خوب بگیرد هر روز
هزینه زندگی چقدر شد
چقدر صبر کنیم. باز

علی محسنی پارسا

مرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشم

مرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشم
اسیر سایه روشن هایی از تمثال خود باشم

دلم خالیترین پس کوچه لبریز حیرانی است
غروب هر خیابانی که مالامال خود باشم

نمی فهمد کسی غیر از تو راز قصه ی ما را
تو هم بگذار بعد از این به دنبال خود باشم

بهاران رفت و باید هر دلآشوب خزانی را
به فکر آب و رنگ میوه ی کال خودم باشم

تمام عمر خود را نذر آین کردم که فهمیدم
چگونه لایق ایام هر سال خودم باشم ؟

درون کوله بارم جز غم و خسران نمی بینم
اگر در جستجوی ذره المثقال خود باشم

ببار ای رحمت تا به زیر نم نم مهرت
دمی را جرعه نوش اشک سیال خودم باشم


علی معصومی

کاش کارم قدم زنان وقت سحر بود

کاش کارم
قدم زنان وقت سحر بود
کاش کارم
حین قدم
روی زمین
شمارش پاره های سنگ
بر آسمان
شمارش لایه های رنگ بود

و ای کاش
ناگهان وقت گذر
ابرها
سهم لبخندی کمرنگ بود
آه...
چها بی رحمانه بنمود
راستای نگاهت
چها مجاب بنمود
زلالی روانت

رضا فریدونی

تو را به گریه می سپارم

تو را به گریه می سپارم
برای طعم شور اشک
برای هر آنچه نداشتی و زندگی از تو گرفت
برای تلخی حقیقت
شیرینی رویا
اینکه دوام بیاوری
از چنگ زدن بر قلبهای خالی به خاطر هیچ
مرا به مرگ بسپار
برای گرمای زندگی
و طعم سرد خاک
که زندگی غوغایی بیهوده است
تو را به نفرت میسپارم
ببینی عشق را از دریچه های زخمی روحت
که نفرت ادامه عشق است……

ارغوان اسماعیلی