یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امشب ای غم با من از دنیا مگو

امشب ای غم با من از دنیا مگو

بــا من از دنیــای وانفسا مگـو

خسته ام از نفس ِ این تکرار ها

خسته از نقــش ِ درو دیوارها

سالـها دردیست همراه ِ دلـم

زخمه ای بر زخم ِ جانکاه ِ دلم

شعله شعله آه ِ سوزان را ببین

در حریم ِ سینه طوفان را ببین

ناله ای جانسوز آوای ِ من است

یک نیستان ناله در نای من است

با که باید گفت از درد ِ درون

شعله ی روییده تا مرز ِ جنون

داغ ِ هجر ِ کربلا دارد دلم

آتشی بی انتها دارد دلم

سالها درانتظارم یا حسین

بیقرار  ِ بیقرارم یا حسین

آهوی چشمم به راهت مانده است

در تب و تاب ِ نگاهت مانده است

ای امام  ِ عشق یاری کن مرا

قطره ام چون رود جاری کن مرا

آفتاب محض،خورشیدم تویی

قبله گاه ِ عشق،امیدم تویی

چار فصل ِ زندگی را با تواَم

دل به دریا داده مولا با تواَم

خوب میدانم تو فصل ِ دیگری

از تمام  ِ قصلهــا زیباتــری

عشق در فصل ِ تو زیبا میشود

فصل ِ پنجم با تو معنا میشود

فصل ِ پنجم سبز از خون ِ تو شد

هر چه لیلا بود مجنون ِ تو شد

خون ِ تو با عاشقی همراه شد

در نگــاه ِ عشق ثــارالـله شد

ای زلال ِ حسن ،جاری تا ابد

جلوه گـاه ِ پایــداری تا ابــــد

با تو هفتادو دو تن گل کرده اند

روی ِ نیزه بی بدن گل کرده اند

مثل ِ شمعی در کنارت سوختند

عالمی را درس ِ عشق آموختند

دل بریده از همه  تنها شدند

آشنـا با غربـت ِ دریــا شدند

عشق را آئینه کاری کرده اند

فصل ِ پنجم را بهاری کرده اند

باز امشب مثــل ِ بـاران ِ بهار

یا چو اشک ِ لحظه های انتظار

تا سحـر غــزق ِ تمنـا میشوم

با دلِ دیوانــه تنهــا میشوم

کاشکی اشک ِ غریبـم گــل کند

نالـه ی اَمَّـن یُجیـبَم گـل کند

محمد صادق بخشی

مو پریشان کردی و گندم هماغوش تو شد

مو پریشان کردی و گندم هماغوش تو شد
باد افتاد از هیاهو تا که خاموش تو شد

سهم ما ای کاش قدری لذت دیدار بود
گرچه گفتی پیش از این یادم فراموش تو شد

شمعدانی درحیاط از دوری ات دق کرد و مرد
حوضمان خشکید؛ ماهی مان سیه پوش تو شد


چهره ی ابیات من از دوری ات هاشور خورد
جام احساسم ترک برداشت، مخدوش تو شد...

ساغری، پیمانه ای پر کن نفس هایم برید
ساقیا هر عاشقی مستانه می نوش تو شد

سایه ی چشم تو ما را می کشاند تا کجا؟

عاقبت هر شاعری حیران و مدهوش تو شد

معصومه بیرانوند

آه ، چه بگویم؟...

آه ، چه بگویم؟...
اینکه داغ آخرین کلامت قلبم را گداخته است
سعی بر آن داشتم یادِ فروزانِ تو را خاموش کنم .
اما شعله هایش دیگر افسار گسیخته اند و
از لابه لای تار و پودِ بدنم ،
هر کدام به سویی
زبانه میکشد .

آهوفهامی

من از آن لهجه ی چشمانم تو شاعر شده ام

من از آن لهجه ی چشمانم تو شاعر شده ام
تو نگفتی که از این عشق چه غافل شده ام

توی بازار دلت سود نکردم، لیکن
باز لبخند خریدم باز تاجر شده ام

منکه در دهکده ی عشق گذارم افتاد
در غم و غصه بسی ماهر ماهر شده ام

هیچکس از غم من هیچ نپرسید هرگز
من در این معرکه، با عشق تو حاضر شده ام

نازنین بزی

متنفرم..

متنفرم
از زمان
با این سرعتی که دارد
چگونه
خود را به درخت برسانم
آفتاب خیلی داغ است
ابری هم در آسمان نیست
در کویر زندگی
و پای پیاده...


علیرضا ایمانی فر

عجب لطف خوشی دارد هوای ناز چشمانت

عجب لطف خوشی دارد هوای ناز چشمانت
اگر یکدم گذارم سر ، برآن گل های دامانت
همه راز هنرها را به ناز قامتت دیدم
من و صد واژه ی هندی ، تو با سبک خراسانت
عسل ریزان ِ لبهایت ، تنت مرداد تابستان
مجال بوسه می بخشی ، به لبهای زرافشانت؟
یکایک بر شمارم با غزل حسن وفای تو
اجازت ده شبی تنها شوم با شعر مهمانت


عبدالرحمن حواشی

باز ماهِ محرم

باز ماهِ محرم
رویت شده دوباره
السلامُ علیکَ
ثارلله وَبنَ ثارِه

خورشید حَرم
جونمو میدم برات
ای تاج سرم
خورشید حَرم
بِاَبی اَنْتَ و اُمّی
جان و تَنم

عاشقِ هیئتُ
پیراهن سیاتم
عطر روضت آقا
برده هوش و حواسم

خورشید حَرم
آقا غم تو رو به جون میخرم
خورشید حَرم
پای توام تا قطره خونِ آخرم

روی بام خونه ها
پرچمِ تو می بینم
به عشق تو آقاجون
تو مجلست میشینم

خورشید حَرم
آن دَم آخری بیا بالای سَرم
خورشید حَرم
منتظرم آقا بیا با چشم ِتَرم

از دوریت حسین(ع)(4)
روز و شب ندارم
مثل موج دریا
دائم بیقرارم

خورشید حَرم
این اربعین منم بِبَر
پابوست حرم
خورشید حَرم
تو جمع عاشقات بِخَر
گرچه من بدم

محمد پناهی