یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو رسم دلبری با من به جا آوردی و من هم

تو رسم دلبری با من به جا آوردی و من هم

ازین پس با تو خواهم گفت رسم دوستداری را

به هر کس جز تو خواهم گفت: نه! باشد که بعد از این

بگیرم از لبت پروانه‌ی کمیاب آری را ...


علیرضا بدیع

چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

 چقدر حرف دلم را منوط بنویسم؟
... چقدر درّه بمانم به قلّه خوش باشم؟

به پای دامنه‌ها از سقوط بنویسم؟
چقدر دست من از پا درازتر باشد؟

برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟
چه می‌شود که بیایی و شعرهایم را

به خط بوسه به زیر گلوت بنویسم؟
و یا به جوهری از رنگ سیب روی لبت

دو آیه از لب خود، از هبوط بنویسم
به جای بودن و ماندن، به جای آغوشت

نصیب من شده از جستجوت بنویسم

نیامدی و زمانش رسیده که بروم

قطار می‌رود و من به سوت بنویسم


"رضا احسان‌پور"


جاده‌ها جایی اگر برای رفتن داشتند

جاده‌ها

جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد
و دستی که پشت سرت آب می‌ریخت
جاده‌ها را به زمین کوک نمی‌زد
یک روز باد
تمام آدم ها را می‌برد
جاده‌ها مثل کلاف سردرگمی دور خود می‌چرخند
و زمین
یک گلوله‌ی کاموای بزرگ می‌شود
که هرشب برای عصر یخ‌بندان بعد
خیالبافی می‌کند


"لیلا کردبچه"

از مجموعه حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره